ادامه مطلب
آل الله(علیه السلام) |
|||||||||||||||||||||||||||
Alternative content | تعارف شراب به شیخ حسین انصاریان(2)
جوان پس از چند لحظه وارد اطاق پذیرایى شد و پس از خوش آمد گفتن با قیافه اى جدى و گفتارى محکم بدون اینکه لباس ما دو نفر را که لباس پیامبر(ص) است لحاظ کند، و در بى خبرى کامل از وضع ما دو نفر و بدون هیچ شرم و حیایى و به خیال اینکه ما هم مانند خود او در بى قیدى و بى مهارى به سر مى بریم گفت: ...
قسمت اول را اینجا بخوانید.
جوان پس از چند لحظه وارد اطاق پذیرایى شد و پس از خوش آمد گفتن با قیافه اى جدى و گفتارى محکم بدون اینکه لباس ما دو نفر را که لباس پیامبر(ص) است لحاظ کند، و در بى خبرى کامل از وضع ما دو نفر و بدون هیچ شرم و حیایى و به خیال اینکه ما هم مانند خود او در بى قیدى و بى مهارى به سر مى بریم گفت: مشروب ناب خارجى در یخچال حاضر دارم و تریاک خالص افغانى در بساطم موجود است تا چاى و میوه میل کنید هرکدام را مى خواهید براى شما حاضر کنم!
او با این پیشنهاد به طور جدى فکر مى کرد که بهترین نوع پذیرایى از دو دوست جدیدش گرچه روحانى هستند باید به این صورت باشد.
به مغرب شرعى یک ساعت مانده بود، به او گفتم دوست مهربانم من در ابتداى شب با دوستى بسیار عزیز و رفیقى با کرامت و یارى مهربان، ملاقات دارم که او به شدت از مشروبات الکلى و مواد مخدر متنفر است، چنانچه بوى مشروب یا بوى مواد مخدر از من استشمام کند مى ترسم براى همیشه از من جدا شود و از دست دادن او براى من حادثه اى غیر قابل جبران و فراقش براى من قابل تحمل نیست.
تو مرا به خاطر محبوب و معشوقم از این برنامه معذور بدار. او هم با کمال مهربانى پذیرفت و بنا شد با چاى و میوه از ما پذیرایى کند.
دوست روحانى ام با اشاره دست و چشم از من خواست از خوردن میوه و چاى خوددارى کنم، به او آهسته گفتم: به اندازه اى که استفاده مى کنیم خمسش را مى پردازیم تا جاى شبهه نباشد.
جوان نزدیک مغرب به من گفت: با دوستت در کدام نقطه شهر وعده دارى؟ گفتم: کنار مسجد جامع. گفت: من شما را به محل وعده مى رسانم.
هنگامى که کنار مسجد توقف کرد و با ما پیاده شد پرسید: دوستت آمده یا نه؟ گفتم: آرى محبوبم حاضر است، گفت: او را هم به من نشان بده. گفتم: محبوبم خداست که وقت اذان به وسیله نماز با او قرار ملاقات دارم و این وقت قرار ملاقات است که آمده ام.
جوان فوق العاده یکّه خورد. سر به گریبان فرو برد و شرمسار شد. به او گفتم: آرى او محبوب من است که به شدت از مشروب و مواد مخدر و قمار و رابطه نامشروع و مال حرام متنفر است و من حاضر نیستم با آلوده شدن به این امور با من ترک رابطه کند.
جوان گفت: من در آن خانه هیچ شبى را بدون مشروب و مواد مخدر و گوش دادن به انواع نوارها و دیدن انواع فیلم هاى مبتذل نگذرانده ام ولى با این برخورد تو از الان تصمیم گرفتم که همه این امور را ترک کنم. از تو مى خواهم که فردا را با من بگذرانى، پیشنهادش را پذیرفتم و ساعت ده صبح فردا را کنار مسجد جامع با او وعده ملاقات گذاشتم.
ساعت ده آمد. من و دوستم را به چند زیارتگاه شهر از جمله قدمگاه برد و درخواست داشت شب را با من باشد. از حسن اتفاق پیشنهاد او مصادف با شب جمعه بود و از طرف مجلسى که سخنرانى داشتم مردم به حضور در جلسه دعاى کمیل دعوت شده بودند و او نمى دانست من در این شهر منبر مى روم.
آدرس جلسه را به او دادم؛ پیش از شروع دعاى کمیل به جلسه آمد، از کثرت جمعیت راه ورود به مجلس نبود، به او اشاره کردم. نزد من آمد. او را به طرف قبله نزد خود نشاندم. تمام چراغ ها را خاموش کردند. در تاریکى مطلق، دعاى کمیل را خواندم.
آتش عجیبى از حال و قال و گریه و سوز در مجلس بود. پس از پایان دعاى کمیل دیدم دو چشم آن جوان از کثرت گریه و شدت اشک ریختن چون دو کاسه خون است. به او گفتم: خدا همه گناهانت را بخشید، زندگى پاکى را شروع کن و سپس با او خداحافظى کرده، همان شب از نیشابور خارج شدم.
تا سه سال از او خبر نداشتم. در سفرى به مشهد مقدس به دیدار دوست روحانى ام نایل شدم که گفت: شبى در حرم مطهر امام رضا(ع) آن جوان را دیدم. جویاى حال شما شد، گفتم: در تهران به سر مى برد. یادى از آن سفر پرمعنویت کرد و گفت: توبه واقعى کردم و از نیشابور براى زندگى به مشهد آمدم و در اینجا با شفاعت امام رضا(ع) همسرى مۆمن نصیب من شد که در هدایت و بیدارى بیشتر من اثر مطلوبى داشت!
ادامه مطلب کرامت حضرت عبدالعظیم(ع)به آیتالله مرعشی![]() مهمترین نشانه عظمت معنوی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام، برابری فضیلت زیارت مزار آن بزرگوار، با فضیلت زیارت سیدالشهدا علیهالسلام مطابق برخی از روایات است.
مطابق برخی از روایات، مهمترین نشانه عظمت معنوی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)، برابری فضیلت زیارت مزار آن بزرگوار، با فضیلت زیارت سیدالشهدا علیهالسلام است.
حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسّلام در چهارم ماه ربیعالثانی سال 173 هجری قمری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.
حضرت عبدالعظیم، نسبش با چهار واسطه به امام حسن علیهالسلام میرسد و به همین دلیل حسنی لقب گرفته است. عمر با برکت او با دوران امامت چهار امام معصوم یعنی امام موسی کاظم، امام رضا، امام محمدتقی و امام علی النقی علیهمالسلام مقارن بوده است.
عظمت معنوی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی
مهمترین نشانه عظمت معنوی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام، برابری فضیلت زیارت مزار آن بزرگوار، با فضیلت زیارت سیدالشهدا علیهالسلام مطابق برخی از روایات است.
شیخ صدوق، از محمد بن یحیی عطار – که یکی از اهالی ری است – این گونه نقل کرده که خدمت امام هادی علیهالسلام رسیدم. ایشان فرمود: کجا بودی؟ گفتم: حسین بن علی علیهالسلام را زیارت کردم.
امام هادی علیهالسلام فرمود: «أما إنّک لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیمِ عِندَکُم کُنتَ کَمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیهالسّلام»(1)؛ بدان که اگر قبر عبدالعظیم را در شهر خودتان زیارت کنی، مانند کسی هستی که حسین بن علی علیهالسلام را زیارت کرده باشد.
عظمت علمی عبدالعظیم حسنی
از ابوحماد رازی نقل شده که خدمت امام هادی علیهالسلام در سامرا رسیدم و مسائلی از حلال و حرام از ایشان پرسیدم. امام به پرسشهای من پاسخ داد و هنگامی که خواستم از ایشان خداحافظی کنم به من فرمود: ای ابو حماد! هنگامی که چیزی از امور دینی در منطقهات برای تو مشکل شد، از عبدالعظیم بن عبدالله حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان.
گفتار علماء درباره حضرت عبدالعظیم حسنی
مرحوم میرزا حسین نوری محدث قرن اخیر در کتاب مستدرک الوسائل(2) ذکر نام و معروفیت ایشان را به امانت داری و راستگویی و درستکاری و اهل زهد و تقوا تایید می نماید و از قول حضرت ابوالحسن الهادی علیه السلام پاداش زیارت او را بهشت می داند.
محدثین بزرگی همچون صدوق(ره) و ابن قولویه(ره) آنها را در کتاب خود ذکر کرده اند،، گفتار این دو عالم بزرگوار کفایت می کند که طریق حضرت عبدالعظیم علیه السلام را در درجه عالی از صحت بدانیم و اخبار و احادیث منقول وی را در اعداد صحاح بشماریم، مرحوم شیخ عبدالله ممقانی در تنقیح المقال درباره حضرت عبدالظیم علیه السلام سخن گفته ، نوشته است علت عدم تصریح محدثین و فقها به توثیق ایشان جلالت و بزرگواری وی را ثقه ذکر کنند، زیرا مقام حضرت والاتر از ثقه می باشد. مرحوم شیخ عباس قمی (ره) در سفینة البحار گفتار صاحب بن عباد و بقیه علماء را آورده و در مورد فضیلت زیارت ایشان سخن بسیار گفته است.
رئیس المحدثین ابو جعفر صدوق رضوان الله علیه در من لا یحضر الفقیه(3) حدیثی از حضرت عبدالظیم علیه السلام نقل نموده و پس از ذکر روایت گفته: این حدیث نادر است و من این خبر را جز در طریق عبدالعظیم حسنی ندیده ام ، و او هم <مرضی> است، این گفتار شیخ صدوق نهایت اعتمادی است که این محدث بزرگ به او دارد.
با اینکه تصریح می کند این حدیث در طرق دیگر مشایخ نیست، و به اصتلاح شاذ و نادر است، باز به جهت اطمینانی که به صداقت و درستی این راوی بزرگوار دارد از استناد به حدیث او که متفرد در روایت خبر است خودداری نمی کند.
هدیه و کرامت حضرت عبدالعظیم حسنی به آیت الله مرعشی نجفی (ره)
آیت الله العظمی مرعشی نجفی، پس از آنکه مقطعی از درسش را در نجف به پایان میبرد به تهران میآید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم میشود. پدر دختر، شرطی را برای ایشان مطرح میکند تا پس از تحقّق آن، دختر به خانه بخت برود.
شرط پدر دختر، تهیه این اقلام بود: یک جفت گوشواره، چهار عدد النگو، دو عدد پیراهن، دو قواره چادری و دو جفت کفش. اگر چه درخواست خانواده عروس، چندان سخت و چشمگیر نبود، ولی برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود. ایشان ناامید از انجام شرط، عازم قم میشود امّا قبل از حرکت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیهالسّلام در شهر ری توقف می کند.
آن عالم بزرگوار قبل از آنکه به حرم مشرف شود، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان میایستد و تمام حواسش به شروطی است که از عهده انجام آن بر نیامده است. در این لحظه کاملا متوجه آن حضرت میشود و مشکل را با عبدالعظیم حسنی در میان میگذارد.
چند لحظه بعد، کسی دست روی شانهاش میگذارد و آرام به گوشش میخواند که: آقا، بستهتان را بردارید تا خدای نکرده کسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینکه او را از چنین حالی بیرون آوردهاند، مکثی میکند و بعد میبیند، بستهای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمیکند، اما بلافاصله طنین صدایی را که لحظاتی قبل او را متوجه این بسته کرده بود در ذهنش مینشیند.
نگاه جستجوگرش کسی را نمییابد، بسته را میگشاید و میبیند درون بسته، این اشیاء وجود دارد؛ دو جفت کفش زنانه، دو قواره چادری، دو عدد پیراهن، چهار عدد النگوی طلا و یک جفت گوشواره!
ایشان پس از این کرامت «خادم افتخاری» آستان مقدس حضرت عبدالعظیم علیهالسلام شده و تا آخر عمر شریفشان این مدال خادمی را به سینه داشتند.
مدفن حضرت عبدالعظیم حسنی با اشاره پیامبر(ص)
شب وفات حضرت عبدالعظیم علیهالسلام یکی از شیعیان ری در عالم رویا، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله را دید که به او فرمود: «مردی از فرزندان مرا فردا از سکة الموالی میآورند و در باغ عبدالجبّار، در کنار درخت سیب دفن خواهند کرد.» آن شخص نزد صاحب باغ رفت تا آن درخت و مکان آن را بخرد. صاحب باغ به او گفت: این درخت و مکانش را برای چه میخواهی؟ او جریان رویای خود را بازگو کرد.
صاحب باغ گفت: من هم چنین خوابی دیدهام و بدین جهت محل این درخت و همه این باغ را وقف سادات و شیعیان کردهام که اموات خود را در آن دفن کنند. ادامه مطلب ریا علاج ریا![]() در زمینه ریا در روایت آمده است : ((کسانى که در هنگام نماز به این سو و آن سو نگاه مى کنند تا مردم آنها را تماشا کنند، به صورت حمار محشور مى شوند.)) واقعاً هم همینطور است ، آیا این حماریّت نیست که آدم جلو وزیر و رئیس شهربانى به پاسبان نگاه کند؟ حماریّت است آقا. ولى خوشمان مى آید، با این حماریّت ساخته ایم ! ریا عملی نکوهش شده در اسلام است که از راه های مختلفی هم چون کردار و رفتار نمود پیدا می کند. پیامبر اکرم(ص) در حدیثی می فرماید:« عملی را که ذره ای ریا در ن باشد خدا نمی پذیرد» و این حدیث گویای بی اعتباری ریا در نزد پروردگار است.
سخنان مرحوم آیت الله بهجت درباره «ریا» را بخوانید:ریا در عبادات است و عبادتى که ریا دارد حرام است و بعضى گفته اند: ریا در عبادات مبطل هم هست ، در غیر عبادات ریا اشکال ندارد. ولى خود ریا مى تواند راه چاره و علاج ریا باشد. به این صورت که با تاءمّلات صحیح ریا را بالا ببرد!
مثلاً گاهى انسان مى خواهد پیش رئیس شهربانى احترامى پیدا کند و توجّه او را به خودش جلب کند، پیش پاسبانى مى رود و سعى مى کند نظر او را جلب کند وسپس او را بین خود و رئیس شهربانى واسطه قرار دهد. در اینجا انسان خوب است با خود بگوید: این پاسبان که تنها واسطه است و اگر هم کاغذى بنویسد و وساطتى کند باز دست آخر خود رئیس شهربانى باید پاى ورقه را امضا کند.
پس خوب است مستقیماً نظر خود رئیس شهربانى را جلب کنم که مقام بالاترى است و اصلاً کار خوب و عمل نیک را مثلاً به خود رئیس شهربانى نشان دهم . یعنى براى مقام بالاتر ریا کنم !
همچنین اگر انسان عاقل باشد و توجه پیدا کند که مقامى بالاتر از رئیس شهربانى (مثل وزیر، نخست وزیر و رئیس جمهور) وجود دارد، مى گوید: خوب است کار خیر و عمل نیک خود را به وزیر یا به نخست وزیر و بالاخره به مقام بالاتر نشان دهم ! یعنى همیشه انسان باید ریا را براى مرتبه اقوى انجام دهد. اگر چنین باشد، در واقع مى توان گفت ریا علاج ریا مى شود.
بنابراین ، اگر در عبادات نیز نسبت به اقوى و بالاترین موجود یعنى خداوندریا کنیم اشکال ندارد و علاج ریا مى شود.
در زمینه ریا در روایت آمده است : ((کسانى که در هنگام نماز به این سو و آن سو نگاه مى کنند تا مردم آنها را تماشا کنند، به صورت حمار محشور مى شوند.)) واقعاً هم همینطور است ، آیا این حماریّت نیست که آدم جلو وزیر و رئیس شهربانى به پاسبان نگاه کند؟ حماریّت است آقا. ولى خوشمان مى آید، با این حماریّت ساخته ایم !
از طرفى اگر به ما حمار بگویند ناراحت مى شویم و بدمان مى آید! ولى باید گفت : کار شبانه روزى تو همین است چرا بدت مى آید؟!
لکن امان از بى سوادى و بى علمى ، این بى سوادى آدم را به جاى مکّه به ترکستان مى برد، از روز اوّل همین بى سوادى ابلیسِ دشمن ، آدم را بیچاره کرد. خود او هم گفت : اى خدا، همه بندگانت را گمراه مى کنم (اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ). او نیز جاهل بود و با اینکه پیش از آن عابد بود، ولى علم نداشت و ناقص بود، در مورد سجده در برابر آدم علیه السّلام به خدا گفت : سجده نمى کنم ، چون (خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ)
خوب این صغراى قضیّه بود. کبراى برهانش را ببین که هر کس از آتش است بالاتر و هر کس از خاک است پایین تر است ؟!
خوب باید پرسید: به چه دلیل و به چه برهانى چنین است ؟ این لباس ظاهرى که ملاک نیست ، شما ببینید تناسب و زیبایى حیوانى مثل طاووس و دیگر حیوانات چه قدر است . روحانیت جنّ و ملک هم با روحانیت انسان مقایسه نمى شود، روح انسان هر چند لباسِ گِلى به تن دارد ولى بسیار مى تواند اوج بگیرد و بالاتر برود. اصلاً لباس که ملاک نیست ، آیا اینکه یکى عباى نائینى داشته باشد و دیگرى عباى افغانى ، نشانه کمال و نقص است ؟ ما هم اگر بى سواد شدیم مثل ابلیس مى شویم و به ضلالت مى افتیم ، لازمه ضلالت هم این است که تعدّى مى کند، یعنى انسان گمراه و ضالّ، مضلّ و گمراه کننده نیز مى گردد و مى خواهد دیگران را هم مانند خود کند، پس بترسید از بى سوادى .
این از بى سوادى است که آن آقا مى گوید: قرآن فرموده ( وَ الاْرْضَ وَضَعَها لِلأنامِ) پس معنایش این است که هیچ مِیزى (تفاوت و اختلاف ) نیست و همه در مالکیّت و در بهره ورى از زمین یکسانند، او نمى داند که این ((لام )) لام عاقبت و انتفاع است ، و نمى داند باید روایاتى را نیز که مفسّر آیه است ملاحظه کرد. این آدمهاى بى سواد، مردم مثل خود را هم گمراه مى کنند، اوّل با قرآن جلو مى آیند ولى هدف این است که همین قرآن را از دست مردم بگیرند، کار به جایى مى رسد که مى گوید: قرآن را بسوزانید.
البته ما به این امر مى خندیم ، ولى واقع همین است که اگر در استدلال قوى نباشیم دشمنان بر ما غالب مى شوند، آنها پول خرج مى کنند همین بى سوادها را با پول مى خرند. و در نتیجه این بى سوادى ، دین درست مى کند. آن بهائى گفته است که : اصلاً در قرآنِ شما نیز به ((سید على محمد باب )) اشاره شده است و همین (حم عسق ) یعنى ((قائم سید على محمد)) البته باید از چپ بخوانید!
آقا، پس ما براى تمام مطالب محتاج علم و استدلالیم و بیشتر از هر چیز به اینها محتاجیم ؛ زیرا مسئله ، مسئله دین است ، باید در مقابل این بى سوادى و جُهّال وارداتى بایستیم . اینها روى افرادشان کار مى کنند، لازم نیست رسوا هم بشوند زیرا این افراد بطور مخفیانه پول مى گیرند.
پس ما باید علم کلام را خوب یاد بگیریم و در برابر اینها پاسخگو باشیم ، و گرنه گرگ ها ما را مى خورند آنچنانکه به هضم رابع برسد!! ادامه مطلب گهرهایی از دریای معرفت بزرگان![]() تهذیب نفس یعنى آزاد ساختن آن، یعنى نفس را از قید هواها و هوسها رهانیدن. در هیچ مطلبى در قرآن اینگونه تأكید نشده؛ یازده سوگند در سوره شمس یاد مىفرماید، از بس مهم است، خداوند به مخلوقهاى بزرگ خود سوگند یاد مىكند، آنوقت، مطلبش را بیان مىفرماید كه: هرآینه كسى تزكیه نفس كرد، رستگار شد و در دنیا و آخرت، سعادتمند و داراى حیات طیبه است.
وقتی از اخلاق سخن به میان می آید و سفره آموزه های دینی و معارف انسانی گشوده می شود آن وقت باید دنبال میزبان بگردی. استاد اخلاق پیدا کردن هم کار هر کسی نیست. چون هم استاد صاحب نفس پیدا کردن سخت است و هم اینکه استاد بخواهد شاگردی را برای این راه انتخاب کند و او را بپرورد کار چندان ساده ای نیست.
بسیاری از اساتید به دلایل مختلفی ممکن است به این راحتی کسی را به شاگردی قبول نکنند و شرایط خاصی بگذارند که کمتر کسی بتواند از پس آن بربیاید.
اگر بخواهیم داستان اخلاق و استاد اخلاق ره به چیزی تشبیه کنیم باید بگوییم چیزی است شبیه علم پزشکی. پزشک جسم را درمان می کند و استاد اخلاق روح را مداوا. اما همانگونه که هیچ پزشکی به همه مریض هایش یک نسخه با یک محتوا نمی دهد هیچ استاد اخلاقی هم یک دستور برای همه شاگردان نمی دهد.
علت نیز واضح است چرا که هر کسی طبع و اخلاق و محیط و صبر و حوصله و صدها شرایط دیگری دارد که با شاگرد دیگر متمایز است. اینجا استاد اخلاق است که تشخیص می دهد هر شاگردی نیازمند چه چیزی است.
اما در هر علمی و حتی علم پزشکی که مثالش گذشت، یک سری دستورات عمومی هم هست. مانند خیلی از پیشگیری ها و یا دستوراتی که پزشکان در درمان برخی بیماری های شایع مانند سرماخوردگی ارائه می کنند. و صد البته که اینجا هم علم اخلاق با علم پزشکی همسو و هم جهت است چرا که شعار و ایده مشابه همی دارند و آن هم: پیشگیری بهتر از درمان است.
در مسائل اخلاقی هم سفارش کرده اند که ترک گناه از توبه بهتر است.(ترک الذنب اهون من طلب التوبه)- ترک گناه از توبه کردن راحت تر است.
اساتید بزرگ و برجسته اخلاقی در طول تاریخ نیز برای شاگردان خاص و شناس خود از دستورالعملهای اختصاصی استفاده می کردند که به دستور تمام علمای اخلاق استفاده از آنها بدون استاد جایز و درست نیست. چرا که این استاد است که برای درمان خصوصی باید درد شما را تشخیص داده و طبق آن دستور العمل بدهد.
اما دستورالعملهای عمومی هم وجود دارد که در حقیقت همان انعکاس نور از آینه قرآن کریم و ورایات اهل بیت است که در بیانات این بزرگواران جلوه می کند.
به نمونه ای از این دستورالعملها اشاره می کنیم:
استاد بزرگ اخلاق، حضرت آیةالله سیدعلی قاضی طباطبایی (قدس سره):
برادران عزیزم! ملازم باشید به مراقبه صغری و کبری و محاسبه و معاقبه نفس به آنچه که شایسته و لازم است. پس همانا در آن یادآوری برای کسی است که اراده دارد متذکر شود یا از خدا بترسد. سپس به دلهایتان توجه نمایید و مرضهایی که در اثر گناه است مداوا کنید و به وسیله استغفار، عیبهای بزرگتان را کوچک و کم نمایید. تمام این خرابیها که از جمله است وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است؛ و غفلت کمتر مرتبهاش، غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها إنشاءالله نمیرسید و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیل ماندن در دنیا ... [1]
مفسر کبیر قرآن کریم، علامه طباطبایی (قدس سره):
ما کارى مهمتر از خودسازى نداریم. بزرگترین (و سختترین) ریاضتها، همین دیندارى است. در روایتى از حضرت امیر (علیه السلام) هست که مىفرمایند: «الشریعة ریاضة النفس»، آیین اسلام و احکام آن، ریاضت و ورزیدگى نفس مىآورد. ما بزرگترین و مهمترین کارى که در عالم داریم و هیچکارى از اطوار و شئون زندگى ما مهمتر از آن نیست، ایناست که «خودمان را درست بسازیم.» تخم سعادت، مراقبت است. یعنى کشیک نفس کشیدن. یعنى حریم دل را پاسبانى کردن. یعنى سر را از تصرفات شیطانى حفظ داشتن. پاسبان حرم دل بودن. این تخم سعادت را باید در مزرعه دل کاشت و بعد به اعمال صالحه و آداب و دستورات قرآنى، این نهال سعادت را پروراند.[2]
شارح بزرگ نهجالبلاغه، علامه محمدتقی جعفری (قدس سره):
آن انسانی که هنوز آنچه را كه به خود نمیپسندد، بر دیگران میپسندد و هنوز آنچه را كه به خود میپسندد، بر دیگران نمیپسندد، از عرفان الهی هیچ بهرهای نخواهد برد. آنكس كه هنوز نمیداند توقع نتیجه بدون كار، بزرگترین عامل تباهی اخلاق انسانی است و هنوز طعم نظم را در كار نچشیده است، از عرفان به جز حالات لذایذ روانی زودگذر، نصیبی نخواهد داشت. تا یك انسان از صفات نیكوی خیرخواهی، خیراندیشی، صبر، شكیبایی و ظرفیت در برابر رویدادهای سخت و هنگام روی آوردن امتیازات برخوردار نباشد، از عرفان واقعی محروم خواهد ماند. چون عرفان اسلامی عبارت است از: تخلّق به اخلاقالله، لذا توقع این مقام عالی بدون تخلّق به اخلاق فاضله امكانپذیر نمیباشد.
فقیه صمدانی، حضرت آیةالله شیخ مجتبی قزوینی (قدس سره):
راه نجات و رسیدن به مقاصد عالیه، تقوی و توسل به ائمه هدی، خاصه ولیعصر(عجل الله) میباشد؛ مکرر این دو کلمه را توضیح دادهام.
1. مواظبت و مراقبت کامل در فعل واجبات و ترک محرمات باید داشته باشید. 2. نماز توسل به ولیعصر(عجل الله) را که هر وقت میشود خواند، مکرر با توجه تام بخوان! در هر امر مهمی بخوان تا نتیجه بگیری؛ «من دق باباً و لج ولج؛ کسی که در خانه شخصی بزرگ را بکوبد و جدیت کند، داخل خواهد شد» و یک دعا از مفاتیح، با حال و توجه به معانی آن بخوان! این دو امر مهم را با سورهای از قرآن ترک نکن؛ امیدوارم آخرالامر به اهمیت این دستور برخوری و بفهمی.[3]
شهید محراب، آیةالله سیدعبدالحسین دستغیب (قدس سره):
تهذیب نفس یعنى آزاد ساختن آن، یعنى نفس را از قید هواها و هوسها رهانیدن. در هیچ مطلبى در قرآن اینگونه تأكید نشده؛ یازده سوگند در سوره شمس یاد مىفرماید، از بس مهم است، خداوند به مخلوقهاى بزرگ خود سوگند یاد مىكند، آنوقت، مطلبش را بیان مىفرماید كه: هرآینه كسى تزكیه نفس كرد، رستگار شد و در دنیا و آخرت، سعادتمند و داراى حیات طیبه است. پس باید سعى كنیم خودساز شویم، اهمیت دهید حقایق را، سعى كنیم انسان شویم، از بىبندوبارى بیرون آییم، آنچه مىگوییم به كار بندیم. و خلاصه باید رشته تفكر را در مبداء آفرینش خود فراموش نكنیم، تا علاوه بر آشنایى به علم و قدرت خداوند، از غرور و خودبینى خویش نیز بكاهیم. [4]
استاد بزرگ اخلاق، آیةاللهالعظمی شاهآبادی (قدس سره):
باید به اندازه یک سر سوزن از عالم حقیقت سوراخی در پیش چشم انسان باشد تا از عالم حقیقت انسان بچشد و بنوشد! و بداند سیرابکنندهاش الله است؛ و کسی که به او طعام میدهد نیز الله است؛ «هو یطعمنی و یسقین» (شعراء/79) اکنون که الله کاسه پر از نعمتش را جلومان گذاشته است و ما از آن میخوریم، گمان میکنیم خودمان تلاش کردهایم و به دست آوردهایم! همهچیز در دست الله است؛ دستگاه توحید این است.[5]
فقیه عارف، آیةاللهالعظمی بهاءالدینی (قدس سره):
از عواملی که باورهای اعتقادی انسان را سست میکند و مانع پیشرفت معنوی انسان میشود، شهرتهای بیجا و بیفایده است.
علاقه به معروفیت و شوق به سر زبانها افتادن، نشانه ضعف ایمان و کمبودهای روحی فرد است.
ما برای عمر پنجاه، شصت ساله بعضی، حاصلی نمیبینیم. آدمی باید خود را مورد محاسبه قرار دهد که چه کرده است، سرمایه را که از دست داده، عمر گرانبها را تباه نموده، چه به دست آورده؟ وجهه ربّ است که میماند و جز وجهه الهی چیزی پایدار و باقی نیست. حیف نباشد که ربط قلب آدمی با جای دیگر باشد؟ [6]
پی نوشت ها: [1] . اسوه عارفان/نامه سوم [2] . نامههای عرفانی/187 [3] . منبع: متأله قرآنی/117 [4] . اخلاق اسلامی [5] . منبع: پایگاه اطلاعرسانی فروغ توحید [6] . منبع: سلوک معنوی ادامه مطلب اولین گام سلوک از نظر آیه الله خوشوقت (2)![]() میگفتند: عبودیت سیاسی یعنی تابعیت از رهبری. ایشان مخالفین ولایتمداری را منحرفین سیاسی و جداشدگان از صراط مستقیم سیاسی میدانستند و میگفتند: اینها باید برگردند به این صراط مستقیم.
در ادامه مقاله گذشته به ابعاد دیگری از اولین گام سلوک از نظر آیه الله خوشوقت که در گفتاری از آیه الله صفایی بوشهری منتشر شده اشاره می کنیم.
مرجعیت
ایشان از نظر علمی به چنان جایگاهی رسیده بودند که گویا کلید حکمت الهی را در دست داشتند. با شناختی که از ایشان وجود داشت، بسیاری به ایشان پیشنهاد مرجعیت دادند. از ایشان تقاضا شد که شما تشریف بیاورید به قم یا مشهد که تمامی شرایط برای مرجعیت شما محیا است.
بنده ناظر و شاهد بودم که ایشان سکوت میکردند. چندین بار این قبیل اصرارها را رد کردند. حتی دفتری داشتند که فتاوای خودشان را در آن مینوشتند، اما این دفتر را به هیچکس نمیدادند و میگفتند این دست خودم است و خودم به آن عمل میکنم. گاهی به دوستان بسیار نزدیک که خیلی اصرار و پرسش میکردند، نظراتشان را بیان میکردند، ولی نه به این عنوان که تقلید کنند، بلکه فقط بیان میکردند. وقتی هم که افراد اصرار زیادی میکردند، میفرمودند: انشاءالله حضرات هستند.
اخیراً هم همه را ارجاع میدادند به رهبر معظم انقلاب و میفرموند که: ایشان هستند و الحمدلِلّه با آن حضور و تقوا و عالمیت و بزرگی که دارند، کفایت میکنند.
از ویژگیهای حضرت آیتالله خوشوقت، همت بلند و کمنظیر ایشان در تربیت نفوس مستعد رشد بود. در طول هفته که تهران تشریف داشتند، سه وعده نماز را در مسجدشان اقامه میکردند و بعد از هر نماز، مینشستند در خدمت مۆمنین و به پرسشهای آنان پاسخ میدادند.
رهبری در نمازی که بر پیکر ایشان خواندند، سه بار اعلام کردند: «اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ خَیْراً»(١) این نهایت تکریم از ایشان است. هر وقت که حضرت آیتالله خوشوقت محضر مبارک آقا میرسیدند، همواره دوستانی که در جلسه حضور داشتند، از تکریم و تجلیل حضرت آقا نسبت به آیتالله خوشوقت سخن میگفتند.
اما از این طرف که ما محضر آیتالله خوشوقت بودیم، ایشان نسبت به رهبری فوقالعاده تکریم و تجلیل میکردند و نام ایشان را با احترام بسیار میبردند. ایشان همه را با نگاه ولایتمدارانه هدایت میکردند به اطاعت از رهبری.
یک تعبیری از حضرت آیتالله خوشوقت درباره رهبر معظم انقلاب شنیدم که بسیار برایم جالب بود؛ فرمودند: «وقتی خداوند به ایشان این مقام را داد، تمام شرایط و لوازمش را هم به ایشان داد.» خیلی حرف بزرگی است. لذا میفرمودند: اطاعت از ایشان واجب است و تخلّف حرام.
میگفتند: عبودیت سیاسی یعنی تابعیت از رهبری. ایشان مخالفین ولایتمداری را منحرفین سیاسی و جداشدگان از صراط مستقیم سیاسی میدانستند و میگفتند: اینها باید برگردند به این صراط مستقیم.
به همگان میگفتند که سیاست عین دین و در متن دین است. انقلاب و ولایت در متن دین است و همه باید با ایمان و تقوای سیاسی با نگاه ولایتمداری این پرچم برافراشته شده انقلاب را حفظ کنند و از حریم ولایت دفاع کنند.
با شناختی که بنده از آیتالله خوشوقت دارم، تنها بخش کوچکی از شخصیت ایشان در دنیا مکشوف بود و بخش اعظم ابعاد وجودی ایشان حتی برای نزدیکانشان هم پنهان بود. بخش اعظم شخصیت آیتالله خوشوقت فرادنیایی بود و قسمت کوچکی از آن تجلی الهی دنیوی داشت. لذا سکوت و توجه عرشی ایشان بسیار زیاد بود.
اگر کسی از ایشان سۆالی نمیپرسید، ایشان شاید روزها سکوت میکرد و این را از مرحوم علامه طباطبایی آموخته بود. میتوانم بگویم ایشان با مرگش به آن چیزی که میخواست، رسید؛ یعنی تجلی کامل ایشان و تنعّم کامل. درواقع مرحوم آقای خوشوقت در شرایط کنونی تازه متولد شدند و تازه به کمال رسیدند و زندگی واقعی خود را آغاز کردند. ادامه مطلب اولین گام سلوک از نظر آیت الله خوشوقت(ره) (1)![]() طریقت آیتالله خوشوقت بر مبنای مکتب اهل بیت (ع) و بر دو پایه قرآن و عترت بود. ساختار شخصیتی ایشان کاملاً قرآنی بود. ایشان خود را با مبانی قرآنی و حدیثی سلوک معماری کردند و هر دوی اینها او را به سمت توحید محض برد.
مرحوم آیتالله خوشوقت در همه ابعاد معارف اسلامی- چه نظری و چه عملی و کاربردی- دارای قدرت بالای اجتهاد بودند. در معارف نظری مثل کلام، فلسفه، ادبیات، حدیث، لغت، صرف، نحو و منطق تبحر بسیار ویژهای داشتند. در صحیفه سجادیه و نهجالبلاغة کمنظیر بودند.
در عرفان نظری صاحبنظر و در عرفان عملی صاحب سبک بودند. در فقه مجتهد مسلّم و دارای نوآوری بودند. در اصول متبحر بودند. در تاریخ بسیار موشکافانه مسائل را بررسی میکردند و در تفسیر بینظیر بودند. از کسانی بودند که واقعاً قرآن را بیان، تفسیر و مصداقیابی میکردند.
آقای خوشوقت از اساتید بزرگی مانند مرحوم علامه طباطبایی، حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی، حضرت امام خمینی رحمهالله و مرحوم حائری استفاده کرده بودند. برای اساتیدشان و بهویژه حضرت امام رحمهالله و علامه طباطبایی احترام بسیاری قائل بودند.
ایشان فقه حضرت امام را فقه اهل بیت (ع) در شرایط معاصر و فقهی میدانستند که بهدرستی موضوع را درک کرده، مبانی فقهی را بر موضوعات منطبق کرده و راه را برای فقاهت دینی در صحنه عمل باز کرده است. آیت الله خوشوقت میفرمودند: اولین گام برای سلوک، شناخت صراط مستقیم است؛ صراط مستقیمی که خداوند از همه مۆمنان خواسته تا هر روز در نمازها ده مرتبه آن را از خداوند بخواهند: «إهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ» به همین خاطر، سوره فاتحه اولین سوره قرآن است و در هر نماز واجب شده است.
بلندهمت در تربیت جوانان مستعد
از ویژگیهای حضرت آیتالله خوشوقت، همت بلند و کمنظیر ایشان در تربیت نفوس مستعد رشد بود. در طول هفته که تهران تشریف داشتند، سه وعده نماز را در مسجدشان اقامه میکردند و بعد از هر نماز، مینشستند در خدمت مۆمنین و به پرسشهای آنان پاسخ میدادند. در منزلشان هم قبل و بعد از نماز پذیرای دوستان نزدیک بودند و نشستهایی با آنها داشتند. برنامه دعای کمیل در مسجد و برنامه ختم صلوات هم از برنامههای هفتگی ایشان در تهران بود.
60 سال سفر هفتگی به قم
سفر هفتگی به قم از برنامههای ثابت ایشان در حدود 60 سال بود. گاهی شرایط آمدن به قم سخت بود، اما ایشان خدمت به حوزه علمیه و مۆمنین را ترجیح میدادند و سختیها را به جان میخریدند. بعد از پایان برنامهها هم به سمت تهران حرکت میکردند که به نماز مغرب و عشا برسند و دعای کمیل را در خدمت مردم تهران باشند. گاهی ما به سبب بدی آب و هوا ایشان را از برگشتن به تهران منع میکردیم، اما ایشان میگفتند: مۆمنین شبهای جمعه در مسجد جمع میشوند و من باید بروم.
ایشان چهارشنبهشبها پس از اقامه نماز مغرب و عشا عازم قم میشدند. قبل از انقلاب برنامه ایشان در قم به این صورت بود که به سبب رفاقتی که با طلاب مدرسه حجتیه داشتند و خودشان در این مدرسه بودند، برای اقامت به این مدرسه میرفتند.
تعریف کردهاند که گاهی اواخر شب میرسیدند و طلاب خوابیده بودند. دلشان نمیآمد بروند درِ حجره را بزنند و این دوستان را بیدار کنند. گاهی تا صبح در حیاط مدرسه قدم میزدند تا اذان صبح شود یا اینکه دوستانشان برای وضوی نماز شب از حجره بیرون بیایند.
گاهی هم که شب زود به قم میرسیدند، همان شب یک جلسه خصوصی برگزار میکردند. بعد از نماز صبح، در محضر یکی از طلابی که از شاگردانشان بودند و اغلبِ ایشان امروز از بزرگان هستند، ختم صلوات میگرفتند. پس از ختم صلوات، روضهای خوانده میشد و بعد مشرّف میشدند برای زیارت.
بعد یک جلسه خصوصی هم با دوستان نزدیک در هنگام نهار داشتند. بعد از جلسه و اقامه نماز ظهر هم به سمت تهران حرکت میکردند. این برنامه تا حدود 10 سال بعد از انقلاب ادامه داشت. بعد از این زمان، برنامههای ایشان در قم بیشتر شد.
از حدود 20 سال پیش، شبها بعد از آنکه به قم میرسیدند، یک جلسهای تشکیل میشد با حضور دوستان نزدیکشان. بعد از نماز صبح هم جلسات ایشان شروع میشد. ابتدا یک جلسه نیمهخصوصی ختم صلوات و روضه داشتند و بعد از آن دو جلسهی عمومی که هر دو درس اخلاق بود. یکی در مدرسهی صاحبالأمر که ایشان این مدرسه را برای نخبگان تأسیس کرده بودند و دیگری جلسهای که در محل زینبیه برگزار میشد.
جلسه مدرسه صاحبالأمر حدود ساعت 11 تمام میشد و بعد جلسه زینبیه بود که تا حدود ساعت یکونیم ادامه داشت. این جلسه اواخر در محل مسجد اعظم برگزار میشد. آخرین جلسه ایشان هم بسیار خصوصی بود که در زمان صرف نهار و با حضور بعضی شاگردان ایشان برگزار میشد. مرحوم آیتالله خوشوقت در این جلسه به مباحثی از صحیفه سجادیه و نهجالبلاغه میپرداختند که تدریس این مباحث از حدود 15 سال پیش تاکنون ادامه داشت.
مجلس ختم صلوات
ایشان تقیّد عجیبی به جلسه ختم صلوات داشتند. بهطوری که قریب 60 سال، مجلس ختم صلوات برای اهلبیت (ع) و قرائت حدیث کساء را دنبال میکردند. صلوات دعایی است که قطعاً مستجاب است و به خود خداوند و ملائکه او نیز اختصاص دارد: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا»(١) بنابراین ختم صلوات، همنوا با عمل خداوند و ملائکه است. و سلام و صلوات و دعای خداوند و ملائکه که برآورده میشود، به تبعش دعاهای مۆمنین هم برآورده میشود. علاوه بر آن، فرستادن هر صلوات ده حسنه دارد و ده سیّئه را از انسان برمیدارد.
در این اواخر، ایشان دو مجلس ختم صلوات داشتند. یکی در تهران و یک مجلس ختم صلوات هم در قم برگزار میکردند. مجلس ختم صلوات اینگونه بود که ابتدا حدیث کساء خوانده میشد و بعد برای هر معصوم هزار صلوات میفرستادند و برای همه مۆمنین و نیازمندان دعا میکردند؛ بهویژه برای پیروزی انقلاب اسلامی و نابودی جبههی استکبار.
در واقع چهاردههزار صلوات در بین حاضران در مجلس توزیع میشد. گاهی میشد مثلاً چهارده نفر بودند و هر نفر هزار صلوات برای یک معصوم میفرستاد. گاهی هم که جمعیت بیشتر بود، هر نفر مثلاً صد صلوات برای یک معصوم میفرستاد و در مجلس سکوت محض حکمفرما بود. گاهی هم که حدیث کساء در ابتدای جلسه خوانده نمیشد، آن را در پایان مجلس قرائت میکردند. در بیشتر مواقع هم پایان مجلس با روضهخوانی بود.
طریقت آیتالله خوشوقت بر مبنای مکتب اهل بیت (ع) و بر دو پایه قرآن و عترت بود. ساختار شخصیتی ایشان کاملاً قرآنی بود. ایشان خود را با مبانی قرآنی و حدیثی سلوک معماری کردند و هر دوی اینها او را به سمت توحید محض برد.
از ویژگیهای حضرت آقای خوشوقت، علاقه بسیار ایشان به مراکز زیارتی بود؛ از جمله به مدینه، مسجدالحرام، عتبات و قم. قبل از انقلاب ایشان ماهها در نجف ساکن بودند و آنجا کارهای علمی و سلوکی خود را انجام میدادند. همچنین بسیار علاقهمند به قم بودند و گاهی که از قم به طرف تهران خارج میشدند، صورت خود را برمیگرداندند و دوباره قم را نگاه میکردند. این علاقه به خاطر وجود حرم کریمه اهلبیت (ع) و نفوس الهی حاضر در این شهر بود.
مقید بودند که هر هفته به زیارت حضرت معصومه بروند، مگر اینکه شرایط خاص یا سفری پیش میآمد یا اینکه در قم، طلاب اطراف ایشان را یکباره میگرفتند و آقا نمیتوانست از نزدیک به زیارت حضرت برود. در آن صورت از همان محل حضرت را زیارت میکردند. یکی از کارهای آیتالله خوشوقت که با کمک شاگردان و علاقهمندان ایشان انجام میگرفت، سفرهای تربیتی-زیارتی بود. سفر به مشهد مقدس، عتبات و عمره از جملهی این برنامهها بود که جمعی از مۆمنین با ایشان همراه میشدند.
طریقت آیتالله خوشوقت
طریقت آیتالله خوشوقت بر مبنای مکتب اهل بیت (ع) و بر دو پایه قرآن و عترت بود. ساختار شخصیتی ایشان کاملاً قرآنی بود. ایشان خود را با مبانی قرآنی و حدیثی سلوک معماری کردند و هر دوی اینها او را به سمت توحید محض برد. تمام توجه مرحوم آقای خوشوقت به یک نقطه بود و آن، تکلیف، وظیفه، خداوند و تقوا بود.
به همه هم این موارد را سفارش میکردند. یک شخصیت فوقالعاده جامعی بودند؛ حتی در زمینه معلومات عمومی و علوم و فنون روز، تا آنجا که گاهی باعث شگفتی ما میشدند. صحبتهای ایشان در درسهایشان از پزشکی، انرژی، نجوم، تغذیه، آبزیان و دیگر موارد، گاهی باعث تعجب شاگردان میشد. ایشان مصداق این بیت شعر بودند که:
هر آن که ز دانش برد توشهای جهانیست بنشسته در گوشهای
ایشان در مسائل عرفانی به درجهای رسیده بودند که نیازی به تحصیل نداشتند، زیرا شهوداً به بسیاری از علوم دست یافته بودند. وقتی آیات قرآن را ترجمه و تفسیر میکردند، ما تأمل که میکردیم، میدیدیم بهواقع همین تفسیر صحیح است و مشخص بود که این تفسیر در یک افق دید متفاوتی قرار دارد که شاید در دیگر تفسیرها نباشد.
شخصیت ایشان یک شخصیت استوار و بسیار پایدار بود که هیچ طوفان و بحرانی نمیتوانست کمترین تغییری در ساختار وجودی ایشان ایجاد کند. آرامش کامل داشتند و این آرامش، به خاطر ایمان بالای ایشان بود که «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(٢) ایشان به اوج ذکر رسیده بودند.
همین طریق را برای اهل سلوک هم سفارش میکردند و معتقد بودند تنها طریق صحیح سلوک، سلوک قرآنی و سلوک در مسلک سیره اهل بیت (ع) است و میگفتند: غیر از این مرام مسدود است؛ چرا که پیامبر گرامی اسلام فرمودهاند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی»(3) معتقد بودند همه مسیرها باید مۆیّد این امر باشد.
ایشان میفرمودند: اولین گام برای سلوک، شناخت صراط مستقیم است؛ صراط مستقیمی که خداوند از همه مۆمنان خواسته تا هر روز در نمازها ده مرتبه آن را از خداوند بخواهند: «إهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ»(٤)به همین خاطر، سورهی فاتحه اولین سورهی قرآن است و در هر نماز واجب شده است. بعد میفرمودند: خود قرآن صراط مستقیم را ترسیم کرده و گفته: «وَ أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»(٥) عبودیت یعنی ایمان، اعتقاد و رفتار و اخلاق اسلامی داشتن و عبودیت یعنی تمامعیار اینچنین بودن و در عرصه عمل مراعات تقوا کردن.
بسیار روی این معنا تأکید میکردند که: تقوا، تقوا، تقوا. به این درجه هر کس رسید، آغاز بزرگی اوست، چون «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»(٦) و «أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ»(٧) قرآن، متقین را هدایت میکند: «هَـذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ»(٨) کسی که به درجه تقوا رسید، خود خداوند دست او را میگیرد و به سمت بزرگی میبرد که یکی از آن طریقتها و بزرگیها بعد از مرتبه تقوا، ذکر است و در مقام ذکر که شامل ذکر قلبی و ذکر لسانی میشود، شرایط طوری فراهم میشود که این ذکرِ ذاکر را خود خداوند جوابگو و مجیب خواهد بود. و بعد سالک به مرحلهی تفکر و تأمل و گشودهشدن افقهای بزرگ عالم غیب برای او میرسد. خود ایشان در این سیر، همت بلندی داشتند و این طریقت را از مرحوم آیتالله قاضی و مرحوم علامه طباطبایی هدیه داشتند. ادامه مطلب خدا خیلی نزدیک شده است!![]() ما خلق نشده ایم که چند روزی را به خوردن و آشامیدن بگذریم و عمر خود را در پی آرزوهای شیرین و واهی سر کنیم.ما خلق شده ایم که راه تعالی را طی کرده و محبوب حضرت دوست شویم.
امام علی علیه السلام در خطبه همام یکی از صفت های متقین را ، تجارت پر سود (تجارة مربحه) بیان می دارند.متقین در این تجارت پر سود و منفعت ، دنیا را می دهند و در برابرش بهشت و رضوان الهی را به دست می آورند.
باید زندگی کرد اما آن گونه که بتوان از دنیا پلی ساخت که ما را به بهشت برین متصل سازد و خوشبختی و کامیابی را نصیب ما سازد.
ماه رجب ، شعبان و بویژه رمضان ماه هایی هستند که ما را برای رسیدن به مقصودمان بسیار یاری می رسانند. علامه طهرانی آن مرد بزرگ ربانی در سخنانی حکیمانه همه ما را به استفاده هرچه بیشتر از سه ماه رجب ، شعبان و رمضان این گونه سفارش می نمایند: تنبَّه! متوجّه باش! آگاه باش! كه شهرهای حُرُم داخل شد كه اولین آنها رجب است. بیدار شو، برای آنكه توشه خوبی برای خود برداری! شبهای این ماه (ماه ها) را بیدار باش و روزهای آن را روزه بگیر، به جهت شكر خداوند كه به تو روزی كرده و مخواب مگر به مقدار معتنابهی و كم! و چه بسیار عاشقان دلسوختهای كه شب را نمیخوابند. نماز شب را به نحو بیدار و خواب به جای آور؛ یعنی چند ركعتی نماز بخوان و كمی بخواب و سپس بیدار شو!
كتاب حق، قرآن را تلاوت كن؛ ولی تندتند نه، آرامآرام بخوان و با بهترین صوتی كه داری! چه، قرآن كتاب وحی است و نور قرآن، ظلمتها را تبدیل به نور میكند و میدرخشاند. پس تو بهرهای نبردهای، بلكه هیچكس به مانند قرآن بهره نبرده و هركس غیر از این را كه من میگویم، گفته است، خطا كرده و اشتباه فكر میكند.
سلام و صلوات بفرست به اصل قرآن و فصل آن، كه مراد از فصل قرآن پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و اولاد طاهرین او هستند؛ در برابر آنها عبد بدون اراده و تسلیم باش و با روح و جسم سالم در برابر آنها بدون چون و چرا باش و از آنها اطاعت كن و محبّت آنها را در دل داشته باش؛ چنانكه خداوند آنها را برای محبت خود قرار داده!
كسی كه در غیر حب آنها خود را در ذمه خداوند رحمان درآورد، به درستی كه گمراه شده و در انكار او نعمتهای خداوند از دستش رفته است و اگر خدا را در غیر محبت آنها قرار دهی گم میشوی؛ پس حب آنها حب خداست و به حب خدا پناه ببر! و ایشان عروة الوثقی هستند و دستاویز محكم؛ پس چنگ خود را محكم بگیر و به این دستاویز چنگ بزن!
پناه ببر به خدا درباره قرآن كه قول خداست؛ درباره قرآن بازی نكن! با اهمیت و احترام قرآن را بخوان و قرآن را از روی لهو و لعب نگاه مكن، چنانكه قرآن را عمل كنی به واسطه دقت در آن، به بالاترین قله از قلل حق و ایمان و مجد و شرف نائل میگردی.
در هر حال بر تو باد به ذكر خدا و مبادا در خواندن قرآن كوتاهی كنی! مگو چگونه میشود و نگو به چه كیفیتی بخوانم! تشكیك در این مسائل نكن! در این ماهها قرآن را تلاوت كن و ملتزم و معتصم به خدا بشو! كسی كه اعتصام به خدا پیدا كند، خدا هم خود را به او نشان میدهد اگر گفتی «ربیّ الله؛ پروردگار من خداست»، ای رفیق استقامت كن و دست از این حرف بر مدار! این ماهها قرقگاه خداوند است، پس داخل در این قرقگاه شو! خداوند فرموده: «وَمَن یَعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ؛ و هر كس به خدا تمسك جوید قطعا به راه راست هدایتشده است»(آل عمران/101) و باز فرموده: «وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ»(شوری/15) و باز فرموده:«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَةُ؛ آن كسانی كه گفتند خداوند پروردگار ماست و سپس به این قول خود استقامت كردند، ملائكه آسمان بر آنها فرود میآیند»(فصلت/30).
انتبهوا إخوانی الأعاظم وفقكم الله لطاعته و قد دخل أشهر الحُرُم؛ یعنی متوجه باش كه ما داخل در قرقگاه شدهایم و این ماهها برای كسانی كه وارد میشوند خصوصیتی دارد، مثل زمینهایی كه حُرُم حساب شده و دارای شرایطی است و باید از محرمات اجتناب نمود؛ در این ماه ها هم كه قرقگاه زمانی است و انسان باید از خیلی چیزها اجتناب كند. خدا در این ماهها خیلی به انسان نزدیك است، باید مراعات آن را بكند، همانند حَرَم و زمینهائی كه قرقگاه است و انسان وقتی وارد آنها میشود به كعبه و آن امام نزدیك است و زیارت میكند؛ چقدر نعمتهای خداوند بر ما بزرگ است و او هرگونه نعمتی را بر ما تام و تمام كرده!
اولین چیزی كه بر ما واجب است، توبه است، با شروط لازم و نمازهایی كه در توبه وارد شده كه مقصود همان دستور توبهای است كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله در ماه ذوالقعده دستور دادند، با همان كیفیت كه در كتب ادعیه آمده و در اعمال ماه ذوالقعده و در كتاب «مفاتیح» هم موجود است؛ البته حالا چون ماه ذوالقعده نیست در روز یكشنبه قبل از اول ماه یا شب جمعه و یا روز جمعه كه میآید، توبه كنید.
پرهیز كنید از كبائر و صغائر به قصد قربت! ملتزم شوید به مراقبه، هم صغری و كبری! كه مراقبه صغری نگاه داشتن خود است از مكروهات و خلاف «ما لایرضی الله به» و مراقبه كبری نگاه داشتن دل است از آنچه محبوب نمیپسندد، كه یك لحظه از مراقبت پروردگار خود را خارج نكند و در همه لحظات خدا را حاضر ببیند.
علاوه بر آن محاسبه و معاتبه داشته باشید و نفس را معاقبه كنید و بعد جریمه كنید!...«ثمّ اقبلوا بقلوبكم؛ پس با دلهای خود اقرار كنید به خدا» و مرضهای گناه را معالجه كنید و با استغفار، بزرگی گناه خویش را كاهش دهید؛ چراكه استغفار،بزرگی گناه را از بین میبرد. ادامه مطلب استادالعارفین و ماههای سه گانه![]()
آفریدگار مهربان با بهانه های مختلف در صدد بنده نوازی است. ماه های سه گانه رجب،رمضان و شعبان ماه هایی هستند که خداوند از سر لطف رحمت ویژه ای بر بندگانش فرو می فرستد و درب های رحمتش را به روی بندگانش باز می کند.
می توان از همه روزها و ماه هایی که خداوند آفریده است به بهترین صورت استفاده برد و با عبادت و بندگی هر چه بیشتر خود را به خدا نزدیک ساخت.
اگر خود را به خدا نزدیک ننماییم بعید نیست در دام شیطان گرفتار شویم. ماه های سه گانه رجب، شعبان و رمضان ماه هایی هستند که می توان بهتر و آسان تر خود را به خدا نزدیک ساخت و از کمند ابلیس فرار نمود و وارد دژ محکم الهی شد. برای استفاده هرچه بیشتر از ایام باقی مانده از این سه ماه باید به فکر چاره بود .بهترین راه کار استفاده از دستورالعمل های عرفای بزرگ است .
عارف بزرگ حضرت آیت الله قاضی درباره استفاده هر چه بیشتر از این ایام خاص این گونه شاگردانش را سفارش می نماید: 1. علیكم بالفرائض فی أحسن أوقاتها! دستورالعمل آن است كه نمازهای واجب را در بهترین اوقات خودش انجام دهید همراه نوافل آن! (كه مجموعاً پنجاه و یك ركعت میشود، اگر نتوانستید چهل و چهار ركعت) و اگر شواغل دنیا شما را منع كردند، صلاه أوابین را كه همان نماز ظهر است، ترك نكنید، چون خیلی اهمّیّت دارد! خصوص نماز ظهر خیلی اهمیت دارد و آن به واسطه وقت آن و خصوصیت و موقعیت آن در بین اوقات دیگر است! و «صلاه وسطی» را كه در قرآن آمده، تفسیر به نماز ظهر كردهاند، و «صلاه اوابین» یعنی آنها كه خیلی توجه به پروردگار دارند، یعنی رجوعكنندگان به خدا؛ زیرا رجوعكنندگان به خدا به آن تمسك میكنند.
2. نوافل شب را هیچ چارهای نیست، مگر آنكه آنها را به جا آورید، نه خیال كنید نماز شب ساقط است و آن سد سكندری است كه هیچ شكسته نمیشود! عجب از كسانی كه قصد دارند، دنبال كنند مرتبهای از كمال را در حالیكه شبها قیام نمیكنند؛ ما نشنیدهایم كسی به مرتبهای از كمال برسد، مگر به قیام شب و نماز شب.
3. علیكم بقرئه القرآن! بر شما باد به قرائت قرآن كریم با صوت حزین و باآهنگ و غنا! یعنی با صدای خوش بخوان كه تو را تكان دهد و در روایات داریم كه قرآن را با تغنّی بخوانید. امام زینالعابدین تغنّی به قرآن میكردند، این تغنی در قرآن برای انسان بسیار مفید است. به طور كلی غنای صوتی حرام است و این اصلاً در تحت غنای حرام نیست؛ زیرا غنای حرام آن است كه انسان را به سوی لهو و لعب بكشاند.
4. بر شما باد به أوراد معتاده كه معروف است و هر كدام از شما كه ورد خاصی دارد كه باید بجا آورد؛ و سجده یونسیه را از پانصد تا هزار بهجا آورید؛ یعنی تا هزار هم میتوان بهجا آورد، بسیار هم خوب است.
5. بر تو باد زیارت مشهد أعظم در هر روز! (كه منظور از مشهد أعظم أمیرالمۆمنین(ع) است، چون مرحوم قاضی در نجف بودهاند) و زیارت مساجد معظمه! (كه منظور كوفه و سهله است) و در بقیه مساجد عبادت خود را بهجا آورید! چون مۆمن در مسجد مثل ماهی است در آب؛ همانطوری كه حیات ماهی به آب است، حیات مۆمن هم در مسجد است؛ ماهی را از آب بیرون اندازند، میمیرد.
6. بعد از نمازهای واجب تسبیح حضرت صدیقه طاهره(س) را ترك نكنید! زیرا كه آن ذكر كبیره شمرده شده و لااقل بعد از هر نماز یكبار بگویید و اگر توانستید دو یا سه بار بگویید بهتر است.
7. از لوازم مهم، دعا برای فرج حضرت حجت بقیه الله الأعظم است در قنوت نماز وتر، و از آن گذشته در هر روز، و در جمیع دعاها برای حضرت دعا كنید.
8. زیارت جامعه را روزهای جمعه بهجای آورید! مقصود، زیارت جامعه معروف است: زیارت جامعه كبیره.
9. قرآن كه میخوانید، در این سه ماه از یك جزء كمتر نباشد، در هر روز یك جزء.
10. زیارت و دیدار برادران خود را زیاد كنید! (مقصود رفقای طریق هستند) خیلی آنها را زیارت كنید و ببینید؛ زیرا اینها هستند برادران طریقی شما كه در طریق و عقبات نفس و تنگنا ها كه انسان گیر میكند، كمك انسان میكنند و نجات میدهند.
11. زیارت قبور كنید نه هر روز بلكه كمكم و گاهگاهی، (هفتهای یك مرتبه خوب است) و در روز زیارت كنید نه در شب. ادامه مطلب زندگی نامه ملاحسینقلی همدانی
ملاحسینقلی همدانی
آخوند ملاحسینقلی همدانی سیصد تن از اولیاء الله را تربیت كرد ، آخوند آنها را سه دسته كرده بود ، یك دسته روزها به محضرش می آمدند ، یك دسته شبها بعد از نماز مغرب و عشاء و یك دسته هم سحرها
در سال 1239 هـ . ق در روستای «شوند درگزین» از توابع همدان، نوزادی به این عالم خاكی قدم نهاد كه در اثر شو و نما در خانوادهای كه مهد اخلاق و تقوا بود، به رفیعترین قلههای عرفان و تهذیب نفس صعود كرد. او آن چنان با عشق و شور به سیر و سلوك معنوی پرداخت كه عارفان حقیقت جو و سالكان طریق توحید از توشههای سلوك وی پیمانهها پر كردند. تا آن كه نام این الگوی زهد و عبادت و تقوا، و طلایهدار عرفان اسلامی، زینت بخش محفل رهپویان حقیقت طلب د صدسال اخیر گردید.
او مقدمات را در طهران فرا گرفت و بالاخره در دروس عالی حوزه درس عالم اكبر شیخ عبدالحسین طهرانی مشهور به شیخ العراقین شركت نموده است . سپس به سبزوار سفر كرده و مدتها در آنجا اقامت گزیده و از درس فیلسوف معروف حاج مولی هادی سبزواری بهره یافته و پس از آن مهاجرت به نجف اشرف نموده و سالهای طولانی از درس شیخ مرتضی انصاری استفاده كرده است .در اخلاق و عرفان از آقا سید علی شوشتری استفاده نموده و شاگرد او بوده است . بعد از وفات استادش در منزل نشست و طلاب فهیم بدو روی آوردند .
منزل او محل اجتماع زبدگان علم و عمل شد و شاگردان عجیبی در علم الهی و عرفان تربیت نمود .
آخوند ملاحسینقلی همدانی سیصد تن از اولیاء الله را تربیت كرد ، آخوند آنها را سه دسته كرده بود ، یك دسته روزها به محضرش می آمدند ، یك دسته شبها بعد از نماز مغرب و عشاء و یك دسته هم سحرها. (1)
نسب آخوند همدانى به جابر بن عبدالله انصارى صحابى مشهور پیامبر اسلام ـ صلى الله علیه و آله ـ میرسد. در كتاب «بزرگان و سخن سرایان همدان» آمده است: در زادگاه وی، شوَند درگزین جمع زیادى از نوادگان جابر زندگى میكنند. نزد آنان جامهاى از حضرت على ـ علیه السلام ـ است. هرگاه مرض طاعون در آن منطقه و روستاهاى اطراف پیدا میشده آن جامه را در آبى شستشو میدادند و به عنوان تبرك از آن آب مینوشیدند... كسانى كه از آن آمینوشیدند، به طاعون مبتلا نمیشدند. آن گاه كه شاه عباس صفوى از این موضوع مطلع گردید، مقدارى از این لباس را جهت تبرك از آنان گرفت. این جامهاى است كه على ـ علیه السلام ـ آن را به جابر، جدّ اعلاى آخوند همدانی هدیه كرده است. (2)
از خانواده ایشان اطلاعات فراوانی در دسترس نیست اما این را میدانیم که خاندان مرحوم رمضانعلی شوندی که پدر ایشان می باشد از اعقاب جابربن عبدالله انصاری صحابی معروف رسول خدا بوده اند که قرن ها در این روستا زندگی می کرده اند و پیراهنی را که حضرت علی علیه السلام به جابر بن عبدالله انصاری عطا کرده بود از او به یادگار داشتند.(3)
شوق تحصیل
مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی، در دامن پر مهر و محبت پدر و مادری مهربان، مراحل رشد و ترقی را پیمود و با توجه به علاقه پدر، برای فراگیری علوم آل محمد صلی الله علیه و آله عازم حوزه علمیه تهران شد. ایشان بعد از فراگیری مقدمات علوم، در دروس سطح شرکت کرد و از محضر عالم والا مقام و فقیه مشهور، مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به شیخ العراقین استفاده های فراوان برد. با توجه به رغبت ایشان به علم و حکمت و آوازه حکیم و فیلسوف معروف، ملاهادی سبزواری، به شهر سبزوار رفت و از فیوضات آن حکیم الهی بهره مند گردید. پس از آنکه پیمانه معرفت او از حکمت حکیمِ فرزانه سبزواری لبریز شد، با کوله باری از معرفت و حکمت، به زادگاه خود، روستای شَوَند برگشته، چندی را به قصد ارشاد و هدایت، در بین اقوام رحل اقامت افکند.
در وادی سیر و سلوك
آخوند ملا حسینقلی همدانی علاوه بر تحصیل فقه و اصول و علوم رایج حوزه، به تهذیب نفس و كسب كمالات معنوی پرداخت و در درس آقا سید علی شوشتری كه بزرگترین مربی اخلاق و عرفان آن عصر بود، شركت كرد.
ملاحسینقلی همدانی از همان جلسة اول، مورد عنایت ویژة استاد قرار گرفت و در زمرة شاگردان خصوصی آن بزرگوار محسوب شد. او طریقة آشنایی خویش را با آقا سید علی شوشتری چنین بیان كرده است:
«مدتی بود كه درنجف اشرف به درس شیخ انصاری حاضر میشدیم، تا این كه روزی متوجه شدم كه شیخ همواره روزهای چهارشنبه به منزل آقا سید علی شوشتری میرود، من نیز روزی بدانجا رفتم و شیخ را دیدم كه چون شاگردان نشسته و سید هم بر مسند استادی جای گرفته بود. با خود گفتم كه من نیز باید همیشه به این درس حاضر شوم. چون برخاستم. سید رو به من كرد و گفت: اگر خواستی تو نیز بیا و از آن روز به بعد. پیوسته به حضورش شرفیات شده و بهرهها بردم.»[4]
در عظمت مكتب سید علی شوشتری، همین كافی است كه شیخ انصاری با این كه در علوم نقلی، استاد كل و نمونة عصر خویش بود و سید شوشتری یكی از شاگردان او در فقه و اصول بود، با این همه شیخ انصاری در درس اخلاق او شركت میكرد.
آخوند همدانی در مكتب عرفان سید شوشتری، به مراتب عالی سیر و سلوك معنوی نائل شد. استاد به او علاقة ویژهای داشت. علاقة استاد به او چنان بود كه وقتی آخوند در مدرسة سلیمیه به مرض صعب العلاجی دچار میشود، صد تومان به پزشك حاذقی میدهد كه او را درمان كند. در آن زمان ثروت كمتر كسی در نجف به صد تومان میرسید.[5]
آخوند همدانی با راهنمایی این استاد عارف، توانست بعد از رحلت شیخ انصاری، مشغول تربیت جانهای مشتاق و دلهای آماده شود.
هجرت به نجف
مرحوم ملا حسینقلی همدانی، در طول اقامت در زادگاه خود، از هیچ کوششی در راه تبلیغ معارف الهی و ارشاد و هدایت مردم فروگذار نکرده و تشنگان معارف حقه را از زلال چشمه ایمان سیراب نمود. علاقه فراوانش به فراگیری دانش، باعث شد ایشان ترک وطن کرده، و برای تکمیل مدارج علمی و اخلاقی، عازم عتبات عالیات شود. ایشان در بدو ورود به شهر مقدس نجف، در حوزه درسی مرحوم شیخ مرتضی انصاری که مرجعیت کل شیعیان جهان را به عهده داشت حاضر شده، زانوی شاگردی در محضر آن یگانه زمان زد و سال های متمادی، از محضر ایشان استفاده کرد که حاصل آن سال ها، تقریرات درس فقه و اصول شیخ انصاری می باشد.
در جستجوی گمشده
آخوند ملا حسینقلی همدانی، در کنار تعلیم و پرورش ذهن و بارور کردن درخت علم و دانش، از پرورش روح غفلت نکرده و در صدد یافتن استادی بود که او را در این راه راهنمایی کند. ایشان در این باره می فرمود: «من متوجه شدم که شیخ انصاری که در علوم نقلی استاد کل و نمونه زمان بود، هفته ای یک ساعت به منزل جمال السالکین، مرحوم سیدعلی شوشتری می رود. این مسئله توجه مرا جلب کرد و با خود گفتم که این موضوع بی حساب نیست.
به بهانه استخاره وارد محضر سید شوشتری شدم و دیدم که آقا سیدعلی شوشتری، در حال موعظه است و شیخ انصاری هم به مواعظ او گوش می دهد. سخنان سید مرا مجذوب خود کرد و از ایشان درخواست کردم که مرا هم در جمع خود راه داده و جان تشنه ام را سیراب کند.
سید شوشتری، در خواست مرا قبول کرد». این دیدار مبارک، سرآغاز ورود ملا حسینقلی به جرگه عاشقان و سالکان الی اللّه محسوب می شود.
عنایت استاد به آخوند
روح لطیف و سیمای ملکوتی ملا حسینقلی همدانی، موجب شد که استاد اخلاقش، سیدعلی شوشتری عنایت ویژه ای به شاگرد بکند و هر روز این محبت و عنایت بیشتر گردد.
مرحوم آقا بزرگ تهرانی می فرماید: پزشک حاذقی برای زیارت وارد نجف شد و چون از مریدان سیدعلی بود، به نزد او رفت. در همان ایام، آخوند همدانی به بیماری سختی دچار شده بود. وقتی چشم سید به پزشک افتاد، به او گفت: اول به مدرسه سلیمیه برو و فرزندم را معاینه کن. پزشک نزد او رفت و پس از معاینه و عیادت آخوند، به منزل بازگشته و گفت: این شیخ فقیر است و درمان او پول فراوانی می طلبد. آقا سیدعلی فرمود: «او را معالجه کن، اگر چه مداوای او صد تومان هزینه داشته باشد و یک ساعت بیشتر زنده بماند؛ زیرا یک ساعت از عمر او، گران تر و پرارج تر از این مقدار است»
عروج به ملکوت
مرحوم آیت اللّه العظمی آخوند ملا حسینقلی همدانی، پس از عمری مجاهدات نفسانی و تربیت تشنگان معارف، سرانجام در روز 28 شعبان سال 1311 قمری در 72 سالگی در کربلای معلی، در حالی که زائر قبر سیدالشهداء بود، ندای حق را لبیک گفته و روح ملکوتی اش به سوی آسمان پرواز نمود. بدن مطهر ایشان پس از تشییع، در چهارمین حجره صحن شریف از درب زینبی دفن شد.(6)
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رُخَش ببینم و تسلیم وی کنم
اساتید
شاگردان
تألیفات
پی نوشتها :
(1). ( سند عرفان ص 18 ، 20 )
(2). بزرگان و سخن سرایان همدان، ج 2، ص 67.
(3). پایگاه صالحین.
[4] . تاریخ حكماء و عرفاء متاخر برصدر المتالهین، ص 133.
[5] . نقباء البشر، ج 2، ص 676.
(6) پایگاه حوزه.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب «حسن ابن علی(ع)دارای امتیازات اخلاقی و فضایل انسانی فراوانی بود، او شخص بزرگوار، بردبار، با وقار و متین، سخی و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود…»سیوطی در تاریخ خود می نویسد:« حسن ابن علی(ع)دارای امتیازات اخلاقی و فضایل انسانی فراوانی بود، او شخص بزرگوار، بردبار، با وقار و متین، سخی و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود…»(۱)بخشش بی نظیر امام حسن(ع)حضرت مجتبی (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را برای خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بذل نمود.(۲)خاندان علم و فضیلتروزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبی و حسین بن علی (ع) و عبدالله جعفر، که در گوشه ای از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته اند برو و از آنها کمک بخواه.وی پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبی (ع) فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه ای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلی عاجز گردد، یا بدهی کمر شکن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد. آیا کدام یک از اینها برای تو پیش آمده است؟گفت: اتفاقاً گرفتاری من یکی از همین سه چیز است. حضرت مجتبی (ع) پنجاه دینار به وی داد. به پیروی از آن حضرت، حسین بن علی (ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وی دادند.فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردی؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ اما وقتی پیش آن سه نفر رفتم یکی از آنها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکی و فضیلتند، نظیر آنها را کی توان یافت؟(۳)پرهیزگاریتوجهی ویژه به خداوند داشت؛ آثار این توجه را گاه از چهره ی او به هنگام وضو در می یافتند: چون وضو می گرفت، رنگ می باخت و به لرزه می افتاد؛ می پرسیدند که چرا چنین می شوی؟می فرمود:آن را که در پیشگاه خدا می ایستد،جز این سزاوار نیست.از امام ششم (ع) آورده اند که امام حسن (ع) عابدترین مردمان زمان خویش بود و هم با فضیلت ترین چون به یاد مرگ و…و رستخیز می افتاد،می گریست.و بی حال می شد.(۴)پیاده و گاه برهنه پا،۲۵ بار به خانه ی خدا رفت.(۵)بخشندگیآن روز به خانه ی خدا رفته بود…همان هنگام می شنید که مردی با خدا به گفتگو نشسته است که:خداوندا،ده هزار درهم نصیبم کن…امام (ع) هماندم به خانه بازگشت و آن پول را برای او فرستاد.یک روز،کنیزی از کنیزان او،دسته گلی خوشبوی به تحفه،پیشکش کرد،امام (ع) ،در مقابل او را آزاد فرمود و چون پرسیدند چرا چنین کردی؟،فرمود:خدا ما را چنین تربیت کرده است و این آیه را باز خواندند:«چون به شما هدیه ای دادند،به نیکوتر،پاسخ گویید.»(۶)سه بار در زندگی،هر چه داشت،حتی کفش-و پای افزار-را به دو نیم تقسیم کرد و در راه خدا داد.(۷)پی نوشت ها:۱_(تذکره الحفاظ، ج۱،ص۱۶۷)۲_(تاریخ یعقوبی، ج۲،ص۲۱۵؛ تاریخ الخلفاء سیوطی،ص۱۹۰،اسدالغابه،ج۲،ص۱۳؛ تذکره ابن جوزی،ص ۱۹۶)۳_(بحارالانوار،ج۴۳،ص۳۳۳)۴_(بحار، ج۴۳،ص۳۳۱)۵_(بحار، ج۴۳،ص ۳۳۲_۳۳۱؛تاریخ الخلفاء،ص۱۹۰)۶_(بحارالانوار،ج۴۳،ص۳۴۳)۷_(بحارالانوار،ج۴۳،ص۳۳۲؛ تاریخ الخلفاء، ص ۱۹۰)ادامه مطلب شیخ صدوق در کتاب خصال به سندش از رسول خدا(صلی الله علیه واله) روایت کرده که فرموده است: به امت من در ماه رمضان پنج چیز داده شده که به امت هیچ پیغمبری قبل از من داده نشده:
اما یکم آنکه چون شب اول ماه رمضان شود خداوند به آنها نظر لطف کند و هر کس را که خداوند به او نظر لطف کند هرگز عذابش نکند. و اما دوم آنکه در شامگاه، بوی دهان آنها نزد خداوند از بوی مشک پاکیزه تر باشد. مردی عرض کرد: در شب قدر ای رسول خدا؟ منبع:سخنی درباره روزه،ص۳۲-۳۳. ادامه مطلب حضرت حسن بن علی ابن ابیطالب (ع) در زمان خود از همه مردم عبادت و زُهدش بیشتر و فضل او از همه برتر بود و هرگاه به حج می رفت پیاده و گاهی با پای برهنه می رفتند ، و چون به یاد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن از صراط می افتاد می گریست و چون یاد می کرد عرضه اعمال را بر خداوند صیحه می زد و غش می کرد و چون در برابر پروردگار به نماز می ایستاد بدنش می لرزید و هرگاه به یاد بهشت و آتش دوزخ می افتاد مانند مارگزیده در اضطراب میشد و از خداوند درخواست بهشت می کرد و از جهنم به او پناه می برد و در وقت خواندن قرآن چون به آیه ( یا ایها الذین آمنوا ) می رسید ، می فرمود : لبیک اللهم لبیک و در هیچ حالی کسی او را ملاقات نکرد مگر آنکه می دید که مشغول به ذکر خداوند است و زبانش از تمام مردم راستگو تر بود و بیانش از همه کس فصیح تر بود ، و چون وضو می گرفت اعضای بدنش می لرزید ، علتش را پرسیدند ، فرمود : هرکس در برابر پروردگار می ایستد شایسته است رنگش زرد و بدنش لرزان باشد و هرگاه به درب مسجد می رسیدند ، سر را به سوی آسمان بلند می کرد و میگفت : { الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسی فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم } ای خدای من ، این مهمان تو است که به درگاه تو ایستاده ، ای خدای نیکوکار ، گنهکاری به درگهت روی آورده ، از زشتکاریهای او به واسطه زیبائیهائی که نزد تو است چشم پوشی کن ای خدا بزرگوار ؛ آن حضرت بیست و پنج مرتبه پیاده به حج رفتند ، در صورتی که شتران نجیب به همراهی او راه می پیمودند و دو بار یا سه بار اموال خود را با خدا تقسیم نمود ( و ثروت خود را کاملاً به دو نیمه می کرد ) حتی دو جفت کفش اگر داشت یک جفت آن را ( در راه پروردگار به درماندگان و فقرا ) می داد و روایت شده که آن حضرت در سن هفت سالگی به مجلس رسول خدا (ص) حاضر شده وحی را می شنید و فرا می گرفت و سپس نزد مادرش می آمد و آنچه فرا گرفته بود برای مادر می گفت ، چون امیرالمومنین (ع) به خانه می آمد می دید فاطمه علیهاسلام از آیات قرآن (که در آن روز نازل شده با اینکه کسی نزد او نیامده) مطلع است ، علت آن را پرسید ، حضرت فاطمه (س) فرمودند : فرزندت حسن برای من می گوید ، روزی آن حضرت در گوشه خانه پنهان شد و در آن هنگام حسن (ع) پس از شنیدن وحی به خانه آمد و خواست برای مادر بگوید ولی نتوانست سخن را ادا کند ، مادر در عجب شد ، حسن (ع) گفت مادر جان تعجب مکن زیرا مرد بزرگی گوش به سخن من داده و استماع او مرا از گفتن بازداشت ، علی (ع) از جای خود بیرون آمد و او را بوسید ، و در روایت دیگری وارد شده که حسن (ع) فرمود : قل بیانی و کل لسانی لعل سیداً یرعانی ؛ بیانم کم و زبانم ناتوان گردید ، شاید مرد بزرگواری مراقب گفتار من باشد. ترجمه انوار البهیه (حاج شیخ عباس قمی ره ) صفحه 75 الی 76 ؛ منتهی الآمال (حاج شیخ عباس قمی ره ) جلد 1 صفحه 267 امام حسن (ع) در یکی از سفرها که از مکّه به مدینه باز می گشت در بین راه پاهای مبارکش ورم نمود.همراهان عرض کردند یابن رسول الله اگر سوار شوید این ورم برطرف می شود و آسوده می گردید.فرمود : هرگز این کار را نخواهم کرد ولی به این منزل که برسیم با مرد سیاه چهره ای بر خورد می کنیم ، او روغنی دارد که ورم پایم را بر طرف می نماید. در همان نقطه که حضرت فرموده بود با مرد سیاه چهره ای مقابل شدند.یکی از همراهان نزد او رفت و به فرمان امام مقداری از آن روغن خریداری کرد ، پرسید برای که می خواهی ، جواب داد برای حسن بن علی (ع) ، فوراً خود را به حضرت رسانید و عرض کرد که من دوست و غلام شما هستم پول روغن را هرگز نخواهم گرفت ، ولی هنگامی که از خانه خارج شدم زنم در حال زایمان بود دعا بفرمایید خداوند به من فرزندی کامل عنایت فرماید که شما خانواده را دوست بدارد ، امام حسن (ع) فرمود : به خانه برگرد که چنین خواهد شد. بحارالانوار جلد 43 صفحه 6 ، اصول کافی جلد 2 صفحه 362 روزی عربی بدشکل و بسیار زشت میهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست.از روی حرص و اشتهای فراوان مشغول غذا خوردن شد از آنجا که خوی امام و این خانواده ، کرم و لطف است آن جناب از غذا خوردن او خوشحال گشت و تبسم فرمود ، در بین صرف غذا پرسید ای عرب زن گرفته ای یا مجردی ؟ عرض کرد زن دارم.فرمود چند فرزند داری ؟ گفت هشت دختر دارم که من از همه آنها زیباترم ، اما آنها از من پرخورترند حضرت تبسم نموده او را ده هزار درهم بخشید ، گفت : این سهم تو و زوجه تو و هشت دخترت. لطائف الطوائف صفحه 139 مردی خدمت امام حسن (ع) شرفیاب شد و عرض کرد که ای فرزند امیرالمومنین (ع) تو را قسم می دهم به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده به فریاد من برس و مرا از دشمن نجات بده ، دشمنی که حرمت پیران را نگه ندارد و به کودکان و نوجوانان رحم نکند.امام (ع) در آن حال تکیه فرموده بود از جا برخاست و نشست فرمود : بگو دشمن تو کیست تا از او دادخواهی کنم ؟ گفت دشمن من فقر و پریشانی است.امام چند لحظه سر به زیر افکند ، سپس سر برداشت و خادم خویش را طلب نمود و فرمود آنچه مال و ثروت نزد تو موجود است حاضر کن . او پنج هزار درهم حاضر ساخت . فرمود : اینها را به این مرد بده و بعد او را قسم داد که هرگاه این دشمن بر تو رو آورد شکایتش را نزد من بیاور تا دفع شرش بنمایم. منتهی الآمال (حاج شیخ عباس قمی ره ) جلد 1 صفحه 268 یک روز کنیزی از کنیزان امام حسن (ع) دسته گلی خوشبوی به آن حضرت تقدیم کرد.امام (ع) در مقابل او را آزاد فرمود و چون پرسیدند چرا چنین کردی ؟ فرمود : خداوند ما را چنین تربیت کرده و این آیه را تلاوت فرمود : { وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنهَْا ؛ سوره نساء آیه 85 } چون به شما هدیه ای دادند ، نیکوتر پاسخ گویید و فرمود بهتر از آن دسته گُل آزادی بود. بحارالانوار جلد 43 صفحه 343 مردی گفت امام حسن (ع) را دیدم که غذا میل می فرمود و سگی در پیش روی او بود ، هر وقت لقمه ای برای خود بر می داشت مثل آن را نیز برای آن سگ می انداخت.من عرض کردم ای پسر رسول خدا (ص) آیا اجازه می دهی که این سگ را از اینجا دور کنم ، فرمود : بگذار باشد چه من از خداوند عزوجل حیا می کنم که صاحب روحی روبروی من حاضر باشد و به من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم. بحارالانوار جلد 43 صفحه 352 فقیه و محقّق رّبانی دانشمند بزرگ شیعه احمد بن محمد معروف به مقدس اردبیلی در کتاب شریف حدیقة الشیعه در باب معجزات حضرت امام حسن مجتبی (ع) نوشته اند : و معجزات آن حضرت را نیز حدی و نهایتی نیست و از آن جمله در کتاب کشف الغمه مذکور است که در راه مکه یکی از اولاد زبیر در خدمت آن حضرت بود و به امامت او اقرار داشت و در منزلی از منازل در پای درخت خرمائی فرشی گسترده بودند زبیری نگاهی به آن درخت کرده و گفت کاش این درخت را رُطبی می بود که کام ما را شیرین می کرد ، امام (ع) آن سخن را شنید فرمود : که مگر رطب آرزو داری ؟ گفت آرزو کرده ام اگر می بود می خوردم فی الفور آن حضرت دست مبارک به مناجات به درگاه قاضی الحاجات برآورده لب مبارک را می جنبانید ولکن کسی فهم آن نمی کرد که چه می گوید ، فی الحال آن درخت سبز شده شکوفه بیرون آورد و دانه بسته شد و ببالید و رنگ برنگ شد تا رُطب رسیده گشت و شترداری که همراه بود گفت (( هذا سحر عجیب )) آن حضرت فرمود (( ویلک لیس بسحر بل دعوة ابن نبی مستجاب )) یعنی وای بر تو که این عمل را سحر می دانی ، این سحر نیست بلکه دعای فرزند پیغمبر است که به درگاه الهی به اجابت رسیده پس کسی بر آن درخت برآمد و رطبها به زیر آورد ، هرکه همراه بود از آن رطب خورد و همه مردمان را کفایت آمد. حدیقة الشیعه صفحه 492 الی 493 ، اصول کافی جلد 2 صفحه 361 جابر گوید : حضرت محمد (ص) فرمود : هرکس خوش دارد به آقای جوانان اهل بهشت نگاه کند ، اینک به حسن بن علی (ع) بنگرد. ترجمه إعلام الوری بأعلام الهدی صفحه 304 گاهی بر در خانه زیر اندازی برای حضرت امام حسن (ع) می انداختند و امام (ع) بر روی آن می نشست ، هرکس از آنجا عبور می کرد ، به جهت جلالت و عظمت آن بزرگوار می ایستاد و عبور نمی کرد تا اینکه راه کوچه از رفت و آمد مسدود می شد ، حضرت به ناچار به خانه برمی گشت و مردم پراکنده می شدند و همچنین در راه حج و سفر به مکه هرکس چشمش به جمال نورانی امام حسن (ع) می افتاد از مرکب پیاده می شد تا چهره زیبا و با جذبه امام مجتبی (ع) را زیارت کند. بحارالانوار جلد 43 صفحه 352 - 338 حلم و بردباری حضرت امام حسن مجتبی (ع) مردی از اهل شام حضرت امام حسن (ع) را سواره دید و آغاز به بدگوئی و دشنام نمود و آن حضرت ساکت بود و جوابی نمی گفت تا آنکه شخص شامی از دشنام دادن فارغ شد ، حضرت امام حسن (ع) بر او سلام کرد و به روی او تبسم نمود و فرمود ای پیرمرد گمان می کنم غریب باشی و شاید اشتباه کنی ( به هرجهت ) اگر خواهان عفو و بخشش باشی تو را می بخشم و اگر چیزی از ما درخواست کنی به تو می دهیم و اگر جویای راهنمایی باشی تو را راهنمایی می کنیم و اگر مرکب سواری بخواهی به تو عطا می نمائیم ، اگر گرسنه باشی تو را سیر و اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم و اگر نیازمند و محتاج باشی تو را بی نیاز می کنیم و اگر مطرود و رانده شده ای ، تو را پناه می دهیم و اگر حاجتی داری روا می سازیم و اگر اثاث خود را به خانه ی ما آوری و تا وقت رفتنت میهمان ما باشی برای تو بهتر است ، زیرا ما خانه وسیع و منزلتی بزرگ و ثروت بسیار داریم ، آن مرد چون سخنان آن حضرت را شنید گریست و گفت گواهی می دهم که تو در زمین خلیفة الله هستی و خداوند بهتر می داند که منصب رسالت و پیغمبری را در چه خاندانی قرار دهد ، همانا تو و پدرت مبغوض ترین مردم بودید نزد من ولی اکنون محبوب ترین مردم در نزد من می باشید ، سپس اثاث خود را به خانه آن حضرت انتقال داد و میهمان آن حضرت (ع) بود تا از آنجا رفت و معتقد به دوستی و ولایت این خاندان ارجمند گردید.ترجمه انوار البهیه (حاج شیخ عباس قمی ره ) صفحه 77
جلوهاي از معارف امام علي(علیه السلام) فضيلت علم ربّاني اين سخن نيز از امام اميرالمؤمنين (علیه السلام) است كه مي فرمايد: (أيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ).199 ( مردم! بدانيد دين شما وقتي كامل مي شود كه دنبال علم برويد و از معارف دينتان آگاه بشويد و به احكام دينتان عمل كنيد) (وَإنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ).200 (طلب علم از طلب مال، براي شما لازم تر و واجب تر است). مال وثروت دنيا كه با حرص و ولع تمام دنبالش مي رويد دير يا زود از دست شما خواهد رفت. معارف دينتان را بياموزيد كه براي شما خواهد ماند. (فَاِنَّ الْمالَ مَقْسُومٌ بَيْنَكُمْ مَضْمُونٌ لَكُم). (مال در ميان شما تقسيم شده و رزق مقدّر شما را هم خدا به عهده گرفته است {خود را به آب و آتش نزنيد})! (وَالْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ اَهْلِهِ وَ اُمِرْتُمْ بِطَلَبِه فَاطْلُبُوهُ). (علم در نزد اهلش مخزون است و شما مأمور به تحصيل آن مي باشيد و بايد دنبالش برويد تا به دست آوريد).
علم امام علي(علیه السلام)
امير عِلْم، علي(علیه السلام) را بنگريد.او هم در نهجالبلاغه از جماد و نبات و حيوان بحث مي كند امّا همه را چنان كه قرآن فرموده است آيات خدا معرّفي نموده و در آيينهي وجود همهي آنها، خدا را مشاهده مي نمايد.در آيينهي وجود يك مورچهي ريز جنبندهي در زمين و يك خُفّاش پرندهي كوچك در هوا، جمال خدا را چنان نشان مي دهد كه آدمي را غرق در حيرت و اعجاب ميسازد. آري! اوست كه ـ همهي عالم فداي خاك پايش باد ـ مي گويد: (ما رَاَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَ رَاَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ).201 (من چيزي را نديدم مگر اين كه خدا را پيش از او و با او و بعد از او ديدم). چنين نقل شده كه روزي امام اميرالمؤمنين (علیه السلام) ضمن سخنانش فرمود: (سَلُونِي قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِي فَوَاللهِ لا تَسْئَلُونِي عَنْ فِئَةٍ تُضِلُّ مِاَةً و تَهْدِي مِاَةً اِلاّ اَنْبَأْتُكُمْ بِناعِقِها وَ سائِقِها). (از من بپرسيد پيش از اينكه مرا بجوييد و نيابيد؛چرا كه به خدا سوگند دربارهي هر گروهي كه جمعي را گمراه و جمعي را هدايت مي كند از من نمي پرسيد مگر اينكه من به شما خبر مي دهم از ناعق202 و سائق203 آن؛زمامدار و دنباله رو آن را معرّفي مي كنم{و از تمام جزئيّات آن شما را آگاه ميسازم}). در اين هنگام مردي از جا برخاست و گفت: (اَخْبِرنِي كَمْ فِي رَأسِي وَ لِحْيَتِي مِنْ طاقَةِ شَعْرٍ). (بگو در سر و ريش من چند عدد تار مو هست)؟! پيدا بود كه اين سؤال از روي بغض نسبت به امام(علیه السلام) است.امام(علیه السلام) فرمود: (وَ اللهِ لَقَدْ حَدَّثَنِي خَلِيلِي اَنَّ عَلَيكُلِّ طاقَةِ شَعْرٍ مِنْ رَأسِكَ مَلَكاً يَلْعَنُكَ وَ اَنَّ عَليكُلِّ طاقَةِ شَعْرٍ مِنْ لِحْيَتِكَ شَيْطاناً يُغْوِيكَ وَ اَنَّ فِي بَيْتِكَ سَخْلاً يَقْتُلُ ابْنَ رَسُولِ اللهِ).204 (به خدا قسم خليلم [رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم )] به من خبر داده كه در پاي هر مويي از موهاي سرت ملكي است كه تو را لعنت مي كند و در پاي هر موي ريشت شيطاني است كه تو را اغوا مي كند و در خانهات بزغاله يا گوساله اي داري كه قاتل پسر پيغمبر خواهد شد). نوشتهاند: آن شخص سؤال كننده، اَنس نخعي بود و گوسالهي در خانهاش، پسرش سَنان بنانس كه آن روز كودكي بود و روي چهار دست و پا راه مي رفت و روز عاشورا جزء قاتلان امام حسين(علیه السلام) شد و بعضي گفتهاند، آن شخص سائل، سعدبن ابي وقّاص بود و پسرش عمربن سعد در كربلا فرمانده لشكر اِبن زياد شد. حالا ممكن است اين سؤال در ذهني پيدا شود كه چرا اميرالمؤمنين(علیه السلام) از تعداد موهاي سر و ريش آن مرد آگاهي نداده است؟!در جواب عرض مي شود: البتّه امام(علیه السلام) آگاهي دارد امّا اين آگاهي از تعداد موهاي صورت و سر، راه اثبات ندارد؛ زيرا اگر مثلاً مي فرمود: تعداد موهاي تو يك هزاروپانصدوپنج عدد است؛ او كه به صِرْف اين گفته قانع نمي شد؛ مي گفت: بيا ثابت كن؛آن هم راهي جز اين نداشت كه امام سر نحس او را روي دامنش بگذارد و موها را يك يك بشمارد و جمعيّت هم دورش حلقه بزنند و تماشا كنند!آن هم مناسب شأن امام(علیه السلام) نبود؛تازه راه بهانه باز بود و مي گفت: در شمارش اشتباه شده و چند تار مو از زير دستت رد شده و بايد دوباره و سه باره از سر بگيري و لذا امام(علیه السلام) از جواب اين سؤال اعراض كرد و اوّلاً به مردم فهماند اين آدم منافق است و سؤالش هم بر اساس لجاج و عناد و كفر دروني اوست و ثانياً خبر از آيندهي تاريك فرزندش سنان بن انس يا عمربن سعد داد و اين اخبار از غيب بود و آيندهي زمان، آن را به اثبات رسانيد. امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) در مذمّت اين انسان مغرور فراموشكار مي فرمايد: (أمْ هَذَا الَّذِي أنْشَأهُ فِي ظُلُمَاتِ الْأرْحَامِ وَ شُغُفِ الْأسْتَارِ نُطْفَةً دِهَاقاً وَ عَلَقَةً مِحَاقاً). (اين موجود مستكبر به نام انسان را بنگر كه خالقش او را در ميان تاريكي هاي ارحام و لايه لاي پرده هاي پنهان آفريد در حالي كه نطفه و علقهاي بود). (حَتَّي إِذَا قَامَ اعْتِدَالُهُ وَ اسْتَوَيمِثَالُهُ نَفَرَ مُسْتَكْبِراً وَ خَبَطَ سَادِراً).205 (تا وقتي قامتي برافراشت و صورتي برافروخت، بي اعتنا به خدايش شد و با كبر و غرور تمام از او رو برگردانيد و راه نافرماني پيش گرفت). شناخت فقيه كامل از امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) منقول است كه فرمود: (اَلا اُخْبِرُكُمْ بِالْفَقيهِ حَقّاً).206 (آيا نمي خواهيد شما را آگاه كنم كه فقيه درست و واقعي كيست)؟ فقيه در اينجا به معناي فقيه اصطلاحي نيست كه داراي ملكهي استنباط احكام از كتاب و سنّت باشد؛ بلكه به معناي دين شناس است؛ يعني كسي كه عالم به مباني دين و آگاه از حدود شريعت مي باشد. ملاك و معيار سعادت و شقاوت اخروي در دستش هست و خلاصه! رموز ارشاد و هدايت مردم را در شرايط گوناگون مي داند. فرمود: آيا نمي خواهيد اين چنين عالم ديني را به شما معرّفي كنم؟ عرض كردند: بله، يا اميرالمؤمنين بفرماييد. فرمود: (مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ وَ لَمْ يُؤَمِّنْهُمْ مِنْ عَذابِ اللهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعاصِي اللهِ).207 (آن كسي فقيه كامل است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكند و آنها را از عذاب خدا ايمن نگرداند و با گفتارش مردم را در وادي معصيت، ترخيص208 نكند و بي پروا نسازد) طوري حرف نزند كه مردم معتقد شوند در وادي گناه آزادند و تنها كرم خدا و شفاعت اولياي خدا براي نجاتشان كافي است. هستند و بسيار هم هستند كساني كه منطقشان همين است. مي گويند: شما همين كه به مجلس امام حسين(علیه السلام) آمديد و گريه كرديد و سينه زديد، بهشتي هستيد. مطمئن باشيد تمام گناهان شما ريخته شد، مثل آن روزي كه از مادر متولّد شده بوديد، پاك و پاكيزه از مجلس بيرون رفتيد، اينانند كه قرآن فرياد بر سرشان مي كشد: (...قُلْ آللهُ أذِنَ لَكُمْ أمْ عَلَي اللهِ تَفْتَرُونَ ).209 (بگو: آيا خدا به شما چنين اذني داده است يا به خدا افترا مي بنديد). مگر مي شود متخلّف از قانون را با مطيع قانون يكسان ديد؟ يكسان ديدن مطيع و متخلّف از قانون، هم خلاف عقل است و هم خلاف وحي. عقل مي گويد: اگر بنا بود تخلّف از قانون با پيروي از آن يكسان باشد، پس وضع قانون براي چه بوده است، تساوي بين مطيع و متخلّف، مستلزم لغويّت قانون است. اين حكم عقل است امّا از نظر وحي، قرآن است كه مي فرمايد: (أمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ ).210 (آيا مردمي كه بي پروا مرتكب گناهان مي شوند، چنين مي پندارند كه ما آنها را با مؤمنان صالح العمل برابر قرار مي دهيم؟ آنچنان كه حيات و مماتشان211 مساوي باشد. اينان؛ بد داوري مي كنند). نظارت امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) مرحوم علاّمهي مجلسي (رضوان الله عليه) قصّهاي را از مردي به نام وشّاء نقل مي كند كه گفت: در مسجد كوفه خدمت امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) نشسته بوديم. به من فرمود: برخيز به فلان محلّهي دور افتادهي شهر برو، آنجا مسجدي هست و كنار مسجد مي بيني مرد و زني با هم مشاجره و نزاعي دارند. آن دو را نزد من بياور. من رفتم و آن دو را ديدم. گفتم مولا را اجابت كنيد كه شما را احضار كردهاند. وقتي آمدند، به آن مرد فرمود: به اين زن چه مي گفتي؟ گفت: آقا من او را به عقد خود درآورده و مهري برايش معيّن كردهام، امّا شب زفاف كه شد، در خودم احساس تنفّر نسبت به او كردم. ميلي به او ندارم و در كار خودم متحيّرم كه چرا چنين است. امام فرمود: او بر تو حرام است و نمي تواني با او ازدواج كني. اين سخن مايهي تعجّب هر دو گشت و همهمه اي در ميان مردم پيدا شد. امام رو به آن زن كرد و فرمود: مرا مي شناسي؟ گفت: بله؛ شما اميرالمؤمنين(علیه السلام) هستيد. امّا تا به حال شما را حضوراً نديده بودم، فرمودند: من تو را مي شناسم؛ اسمت اين است و پدر و مادرت اين، به خاطرت هست در سنّ جواني با مردي به طور موقت ازدواج كردي و از خانوادهات مخفي نگه داشتي، از آن مرد حامل شدي و وضع حمل كردي، پسري به دنيا آمد و چون نمي خواستي خانوادهات آگاه از جريان شوند، شبانه آن نوزاد را بردي به خارج شهر در گوشهي بيابان نهادي و خواستي برگردي، مهر مادري مانع شد، دوباره او را برداشتي و چند قدمي رو به شهر آمدي ولي مجدّداً از ترس رسوايي برگشتي و او را به جاي اولش گذاشتي، در اين اثنا چند سگ پيدا شدند و به تو حمله كردند، تو ترسيدي و فرار كردي، يكي از سگها كنار بچّه رفت و او را بوييد، تو وحشت كردي، سنگي پرتاب كردي كه سگ را دفع كني سنگ به سر بچّه خورد و نالهاش درآمد.تو ترسيدي كه نكند مردم به نالهي او بيايند و رسوا بشوي. رهايش نموده و فرار كردي و رفتي، فقط دست به دعا برداشتي و گفتي: (اِحْفَظْهُ يا حافِظَ الْوَدايِعِ). {اي خداي امانتدار، امانتم را نگه دار}. ديگر از آن بچّه با خبر نشدي. آيا تا اينجا،حرفم درست است؟ عرض كرد: بله يا اميرالمؤمنين؛ امّا من متحيّرم از اين كه گويي شما قدم به قدم با من بودهايد. از اين ماجرا سالها مي گذرد. تعجّبم از اين است كه شما چگونه از تمام جزئيات كار، آگاه شدهايد. بعد فرمود: اين جوان كه با او ازدواج كردهاي همان بچّه است و همان امانتي است كه به خدا سپردي و خدا هم به تو برگردانيد؛ تو مادر او هستي. بعد به آن جوان فرمود: موي سرت را كنار بزن.جاي زخمي ديده شد.فرمود اين جاي زخم همان سنگ است كه خواستي به سگ بزني به سر او خورد. پيشگويي امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) نوشته اند: روزي آن حضرت در مسجد كوفه با جمعي از اصحاب نشسته بودند،مردي وارد شد و گفت:يا اميرالمؤمنين! من از واديالقري آمدهام؛آنجا خالدبنعرفطه از دنيا رفت.امام فرمود: نه،او نمرده است.آن مرد گفت: چرا يا اميرالمؤمنين، او مُرد.امام فرمود: (وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ اِنَّهُ لَمْ يَمُتْ وَ لا يَمُوتُ حَتَّي يَقُودَ جَيْشَ ضَلالَةٍ يَحْمِلُ رايَتَهُ حَبيبُ بْنُ جَمّاز). (قسم به خدايي كه جانم به دست اوست؛خالد نمرده است و نمي ميرد تا سردار لشكر ضلالت بشود و حبيب بن جمّاز هم پرچمدار او خواهد بود). در اين اثنا جواني از ميان جمعيّت برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! حبيب بن جمّاز منم،من از دوستان مخلص شما هستم،مگر ممكن است من پرچمدار لشكر كفر و ضلالت شوم؟!امام(علیه السلام) فرمود: دروغ نگفتهام و نخواهم گفت؛ گويي هم اكنون مي بينم كه خالدبن عرفطه سردار لشكر شده و با لشكر خويش از اين در مسجد(اشاره به باب الفيل مسجد كرد) وارد مي شود،تو هم پرچمدار او هستي و پردهي پرچم به حلقهي در گرفت و پاره شد..212 اين يك پيشگويي و اخبار از غيب بود.تقريباً بيست و دو ـ سه سال از اين جريان گذشت و زمان حكومت يزيد رسيد و اِبن زياد از طرف او فرماندار كوفه شد و لشكر براي اعزام به كربلا و جنگ با امام حسين(علیه السلام) تجهيز كرد و آن روز كه مركز اجتماع مردم، مسجد بود؛براي ايجاد رعب و وحشت در مردم، لشكر را به مسجد وارد و خارج مي كردند. همان مردمي كه بيست و چند سال پيش در همان مسجد آن سخن را از امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) راجع به خالدبن عرفطه و حبيب بن جمّاز شنيده بودند، آن روز در مسجد حاضر بودند كه صداي هلهله و هياهوي لشكريان برخاست! ديدند خالدبن عرفطه سردار لشكر كفر و ضلالت از باب الفيل مسجد دارد وارد مي شود و حبيب بن جمّاز هم پرچمدار او گشته و در حين ورود به مسجد دامن پرچم به حلقهي در گرفت و پاره شد!! آنها كه آنجا حاضر بودند،در همان لحظه به ياد گفتار بيست و چند سال قبل امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) افتاده و از عمق جان گفتند:{صَدَقَ مَولانا اَمِيرُالْمُؤمِنين} اينگونه پيش گوييهاي صادق، نمونهاي از علم غيب است كه به تعليم خدا در حدّي كه صلاح بداند انبيا و امامان(علیهم السلام )واجد آن مي باشند و در عين حال مرحلهي ذاتي و نامحدود آن مختصّ به ذات اقدس حضرت حقّ است و بس كه مي فرمايد: (وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ(. (آگاهي از اسرار نهان [آسمانها و زمين] در انحصار الله [عزّوجلّ] مي باشد). توصيف پرهيزكاران حضرت امام اميرالمؤمنين(علیهم السلام )در صفات متّقيان كه راهروان اين راهند فرمودهاند: (غَضُّوا أبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ). (از آنچه كه خدا بر آنها حرام كرده چشم پوشيدهاند[مرتكب گناهي نمي شوند] و به علمي كه آنان را سود رساند،گوش فرا داشتهاند {از سخنان بيهوده كه موجب خشم خدا مي شود دوري مي كنند}). (عَظُمَ الْخالِقُ فِي أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أعْيُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ). (خدا در نظرشان بزرگ گشته و غير خدا هر چه كه هست در نظرشان كوچك آمده است.يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسي است كه آن را ديده و در آن به خوشي به سر برده است و ايمانشان به آتش، همچون ايمان كسي است كه آن را ديده و عذابش را چشيده است). (وَ لَوْ لَا الْأجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْوَاحُهُمْ فِي أجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَي الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ).213 (اگر نبود اجل و مدّت معيّني كه خدا برايشان مقدّر كرده كه بايد در دنيا بمانند، از شدّت اشتياق به ثواب و خوف عقاب، به قدر يك چشم به هم زدن، جان در بدنشان آرام نمي گرفت)! در روايت سنّي از ابوسعيد خِدري نقل شده كه از رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسيدم، مقصود از(مَنْ عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الْكِتابِ)؛كيست؟ در سورهي نمل آمده كه حضرت سليمان پيامبر(علیه السلام) از حضّار در مجلسش پرسيد: كسي هست كه تخت ملكهي سبا را در بارگاه من حاضر كند؟ (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ...).214 (كسي كه پارهاي از علم كتاب را داشت، گفت: من آن تخت را تا تو، چشم به هم بزني آورده ام...). جناب سليمان(علیه السلام) ديد تخت در پيش او حاضر است. ابوسعيد از رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسيد: آن كس كه چنين قدرتي از خود نشان داد كه بود؟ رسول اكرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: (ذاكَ وَصِيُّ اَخِي سُلَيمانَ بنِ داوُد). (او وصيّ برادرم سليمان بن داود بود). ابوسعيد گفت: (يا رَسُولَ الله فَقَوْلُ اللهِ كَفَيبِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ). (اي رسول خدا!پس مقصود در اين آيه كيست كه تمام علم كتاب پيش اوست)؟ فرمود: (ذاكَ اَخِي عَليُّ بنُ اَبيطالِب).215 (او، برادرم عليّ بن ابيطالب است). آن كس كه بخشي از علم كتاب پيشش بوده؛توانسته است آن كار خارقالعاده را انجام بدهد كه تخت سلطاني را در يك چشم به هم زدن از كشوري به كشور ديگر منتقل كند، آيا آن كس كه تمام علم كتاب پيشش هست، چه قدرتي خواهد داشت؟! در حديثي از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: علم (مَنْ عِنْدَهُ عِلمٌ مِنَ الْكِتابِ)؛ نسبتش با علم(مَنْ عِندَهُ عِلمُ الكتاب) ؛نسبت يك قطره است در مقابل درياي اخضر. آنگاه امام صادق(علیه السلام) دو بار فرمود: (عِلمُ الْكِتابِ وَ اللهِ كُلُّهُ عِنْدَنا).216 (به خدا قسم علم تمام كتاب پيش ماست). شرايط استغفار مقبول مردي در خدمت امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) گفت:«اَسْتَغْفِرُ اللهَ»؛ ما هم فراوان مي گوييم استغفر الله، امام با تندي به او فرمود: (ثَكِلَتْكَ اُمُّكَ اَتَدْري مَا الاِسْتِغْفار). «مادرت در مرگت بگريد، آيا مي داني استغفار چيست»؟ يعني تو بميري بهتراز اين است كه بماني و حرفي بزني و نفهمي كه چه مي گويي؛ هيچ مي فهمي استغفار يعني چه؟ سپس شش شرط براي تحقّق آن بيان فرمود: از جملهي آن شرايط اين است: (النَّدَمُ عَلَي مَا مَضَي وَ الثَّانِي الْعَزْمُ عَلَي تَرْكِ الْعَوْدِ إلَيْهِ أبَداً وَ الثَّالِثُ أنْ تُؤَدِّيَ إلَي الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ).217 نسبت به گذشته ها، واقعاً پشيمان بشوي و آتش ندامت از درونت برخيزد و نسبت به آينده تصميم قطعي بگيري كه ديگر مرتكب گناه نخواهم شد و الآن نيز حقوقي را كه از ديگران در ذمّه داري ادا كني. مالي از مردم بردهاي، به آبروي مردم لطمه زدهاي، حقّي از زن و فرزندت تضييع نمودهاي، بايد از صاحبان حقوق، حلّيّت بخواهي. بين خود و خدا نيز اگر نماز و روزهي قضا داري، حجّ نرفته و خمس و زكات نداده داري، بايد ادا كني و آنگاه بگويي:«اَسْتَغْفِرُاللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْه»؛ وگرنه لقلقهي زبان بدون عمل، به استهزا شبيه تر است تا استغفار. تنبيه كج فهمان امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) روزي عبورشان به جمعي افتاد كه در حالي كه از صحّت و سلامت بدني برخوردارند،بدون هيچ عذري كار را رها كرده، در گوشهي مسجد نشستهاند! فرمود:«مَنْ اَنْتُمْ»؛«شماها چه كساني هستيد»؟«قالُوا نَحْنُ الْمُتَوَكِّلون»؛«گفتند ما گروه متوكّلين هستيم».توكّل هم براي آنها حرفهاي شده است! فرمود:«لا بَلْ اَنْتُمُ الْمُتَأَكِّلَة»؛ «نه شما متوكّل نيستيد؛بلكه شما متأكّل هستيد». مفت خواراني هستيد كه از محصول دسترنج ديگران ارتزاق مي كنيد! آنگاه فرمود: (فَما بَلَغَ بِكُمْ تَوَكَّلُكُمْ). ( حالا شما با توكّلتان به چه مقامي از مقامات معنوي رسيدهايد)؟ (قالُوا اِذا وَجَدْنا اَكَلْنا وَ اِذا فَقَدْنا صَبَرْنا). (گفتند:[ما به اين درجه از مقامات معنوي رسيدهايم كه]وقتي چيزي گيرمان آمد، مي خوريم و اگر نيامد صبر مي كنيم)! (قالَ هكَذَا تَفْعَلُ الْكِلابُ عِنْدَنا). ( فرمود: اين كاري است كه سگ هاي ما نيز انجام مي دهند)! آنها هم وقتي چيزي گيرشان آمد مي خورند و اگر نيامد صبر مي كنند و مي خوابند.«قالُوا فَما نَفْعَلُ»؛«گفتند: پس ما چه كار كنيم كه همانند انسان باشيم»؟! «قالَ كَما نَفْعَلُ»؛ «فرمود: آن كاري كه ما مي كنيم شما هم آن كار را بكنيد». «قالُوا كَيْفَ تَفْعَلُ»؛ «گفتند: شما چگونه عمل مي كنيد»؟«قالَ اِذا وَجَدْنا بَذَلْنا وَ اِذا فَقَدْنا شَكَرْنا»؛218«فرمود:ما كارمان اين است وقتي چيزي را بر اساس كار و كوشش به دست آورديم،آن را در راه خدا به ديگران مي بخشيم و هنگامي كه چيزي به دستمان نرسيد، خدا را شكر مي كنيم). پس آيهي قرآن درست است ولي برداشت گروهي از مردم از آيه،نادرست است كه توسّل را منافي با توكّل مي دانند. زندگي بيتجمّل انبياء(علیه السلام) تاريخ زندگي انبياء و اوصياي عظام(علیهم السلام )مخصوصاً رسول الله اعظم( صلی الله علیه و آله و سلم ) و اهل بيت اطهارش(علیهم السلام )و بالخصوص زندگي امام المتّقين اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) نمايانگر اين برنامهي تربيتي اسلامي و انساني است و كافي است در اين زمينه رجوع شود به خطبهي159 از خُطب نهجالبلاغه(شرح فيضالاسلام) كه در آن خطبه به گوشهاي از زندگاني رسول اكرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) و بعضي دگر از پيامبران خدا و خود امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) اشارهاي شده است. ما قسمت هايي از متن آن خطبه را با ترجمهي هر قسمتي به دنبالش مي آوريم. حضرتش مي فرمايد: (وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللهِ( صلی الله علیه و آله و سلم ) كَافٍ لَكَ فِي الْاُسْوَةِ وَ دَلِيلٌ لَك
از مرحوم سیّد جواد عاملی که از فقهای بزرگوار و صاحب کتاب ( مفتاح الکرامة ) است نقل شده که : شبی در منزل خود نشسته بودم ، صدای کوبه ی در به گوشم رسید ، دمِ در رفتم ، دیدم خادمِ سیّد بحرالعلوم است. مرحوم بحرالعلوم رضوان الله علیه از افراد سعادتمندی است که مکرراً به زیارت امام عصر -أرواحناله الفداء- شرفیاب شده است. خادم گفت : آقا شامشان را زمین نهاده و منتظر شما هستند.تعجّب کردم که در این ساعت از شب ، چه کاری با من دارند ؟! با عجله رفتم و دیدم سینی غذا را مقابلشان گذاشته اند.سلام کردم.تا چشمش به من افتاد به تندی فرمود : تو از خدا نمی ترسی ؟! حیا نمی کنی ؟! عرض کردم آقا چه شده است ؟! فرمود : همسایه ی دیوار به دیوار خانه ات ، فلان مرد محترم یک هفته است برنج و نان به خانواده اش نرسیده و در این مدّت ، تنها خرمای زاهدی که کم بهاترین نوع خرماست می خریده ! امشب که رفت خرما بخرد ، خرمافروش به دفترش نگاه کرد و گفت : قرض شما به این مبلغ رسیده است.آن مرد هم خجالت کشید و دست خالی برگشت.امشب او و خانواده اش بی شام مانده اند و تو که همسایه ی او هستی غذا می خوری و می خوابی.گفتم : آقا ؛ به خدا قسم ، من مطّلع نبودم.فرمود : اگر مطّلع بودی و نمی رسیدی که یهودی بودی! تندی من به تو برای همین است که چرا تفحّص نکردی و از حال همسایه ات بی خبر ماندی ! حالا این سینی غذا را خادم من بر می دارد و همراهت می آید ، درِ خانه اش که رسید ، خادم بر می گردد و تو در بزن ؛ وقتی دمِ در آمد ، بگو ؛ من امشب خوش داشتم که با شما شام بخورم.داخل منزل می روی و می نشینی و این کیسه ی پول را هم زیر فرشش می گذاری ؛ ظرف را هم بگذار و برنگردان ! من شام نمی خورم تا تو برگردی و من مطمئن بشوم که او شام خورده و سیر شده است. سیّد جواد می گوید : من رفتم و غذا را بردم و گفتم : می خواهم امشب با شما شام بخورم.او به غذا که نگاه کرد گفت : این غذا نباید طبخ شما باشد ! شما عرب هستید و می دانم طبخ عرب به این نفیسی نیست ! این را از کجا آورده ای ؟! گفتم : کاری به این نداشته باشید.گفت : تا نگویی من نمی خورم .من ناچار اصل جریان را گفتم.گفت : خیلی عجیب است ! خدا شاهد است تا به حال من به احدی وضع زندگی خود را نگفته ام ! متحیّرم که سیّد از کجا با خبر شده که من یک هفته است خرمای زاهدی می خورم و امشب رفتم و دست خالی برگشتم ! تفسیر سوره توبه از تالیفات حضرت آیت الله سید محمد ضیاء آبادی جلد 1 صفحه 324 امام صادق (ع) : هرکه برادر مومن خود را اطعام کند خداوند متعال او را از هفت خندق از آتش جهنم دور می کند که ما بین هر خندقی مسافت پانصد سال راه باشد. شرافت الاسخیاء و رذالت البخلا { مولف : علامه حاج شیخ ذبیح الله محلاتی } صفحه12 حضرت امام صادق (ع) : هرکه اطعام کند مومنی را تا سیر کند او را ، احدی از مخلوقات خدا قدر ثواب آن را نمی داند نه مَلَک مُقربی و نه نبی مُرسَلی مگر خدای عزوجل. شرافت الاسخیاء و رذالت البخلا { مولف : علامه حاج شیخ ذبیح الله محلاتی } صفحه12 رسول خدا (ص) : هر کس در ماه رمضان روزه داری را افطار دهد مانند این باشد که بنده ای را آزاد کرده است و گناهان گذشته اش را می آمُرزد. سئوال شد : ای رسول خدا (ص) همه ما قادر بر این نیستیم که روزه داری را افطار دهیم ؟ فرمود : خداوند متعال کریم و بخشنده است ، همین ثواب را به کسی هم می دهد که مقداری شیر دارد و با آن روزه داری را افطار می دهد و یا با آب خنک و یا با خرمایی روزه داری را افطار می نماید و بر بیشتر از آن قادر نیست.ترجمه فضائل الاشهر الثلاثة { از تالیفات شیخ صدوق (ره) } صفحه 65 قسمتی از خطبه رسول خدا (ص) در جمعه آخر ماه شعبان ادامه مطلب 76 بىكسى قيامت را در منى فهميدم ادامه مطلب آثار ذکرخدا ادامه مطلب
نقل مى كنند: ايشان حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ را خواب ديد و آن حضرت به ايشان فرمود كه: «أُكْتُبْ.» بنويس. از آن وقت مشغول به نويسندگى شد؛ لذا تمام كتاب هاى او خوب است. ادامه مطلب
مرحوم وحيد بهبهانى در سنّ نود و هشت سالگى ـ زمانى كه نسيان بر ايشان عارض شده بود و در منزل به تدريس شرح لمعه مشغول بود و به عدّهى خاصّ و اندكى اجازه مىداد كه به محضرشان بروند و در درس شركت كنند ـ روزى به يكى از شاگردان اشاره كرد كه بماند. وقتى همه رفتند، به او فرمود: فلانجا زير فرش پول وجود دارد، آن را بردار و برو غسل جنابت كن. و بعد از اين، با حالت جنابت در مجلس درس حاضر مشو! چنين كراماتى را از ساير علما هم نقل كردهاند، ولى ما مىگوييم: مستحبات و كرامات اگر نشد، طورى نيست؛ ولى بايد مواظب باشيم، با ضعف ايمانى كه ما داريم، آن چه را نبايد بكنيم، نكنيم! ادامه مطلب وصیتنامه امیرالمومنین حضرت على علیه السلام را در کتابهاى حدیث به اجمال و تفصیل و به طور گوناگون نقل کردهاند که یکى را ابوالفرج نقل کرده و در اصول کافى مرحوم کلینى هم نظیر همین وصیت را که ابوالفرج روایت کرده، نقل مىکند. ابوالفرج در «مقاتلالطالبیین» روایت کرده که پس از ضربت خوردن امیر مؤمنان، اطباى کوفه را به بالین آن حضرت آوردند و در میان آنها، هیچ یک در معالجه زخم و جراحى استادتر از اثیر بن عمرو نبود و او متخصص در معالجه زخمها و جراحات بود و از جمله چهل نفر جوانى بود که در زمان ابوبکر در عین التمر به دست خالد بن ولید اسیر و در کوفه ساکن شده بود. این طبیب همین که زخم سر آن حضرت را دید، دستور داد شُش گوسفندى را بیاورند و از میان آن رگى را بیرون آورد و آن رگ را در زخم مزبور نهاد و پس از اندکى بیرون آورد و آن را مشاهده کرد. سپس رو بدان حضرت کرده، گفت: «اى امیر مؤمنان، هر وصیتى دارى، بکن که ضربت شمشیر این دشمن خدا به مغز سر رسیده و معالجه سودى ندارد.» بسم الله الرحمن الرحیم اى حسن! من تو را و تمام فرزندان و خاندانم و هر کسى که این وصیتنامه به او برسد، به تقوا و ترس از خداوندى که پروردگار شماست، سفارش مى کنم و باید نمیرید جز اینکه مسلمان باشید و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید، زیرا به راستى من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: اصلاح دادن میان مردمان از همه نماز و روزه بهتر است و آنچه دین را تباه ساخته و از بین مىبرد، افساد میان مردمان است، ولا قوه الا بالله العلى العظیم [نیرویى جز به وسیله خداى بزرگ نیست]. الله الله فى الایتام، فلا تغبوا افواههم، ولا تضیعوا بحضرتکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید، درباره یتیمان، پس براى دهنهاشان به سبب سنگدلىتان نوبت قرار ندهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه نگاهشان دارید). الله الله فى جیرانکم، فانهم وصیه نبیکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره همسایگانتان که رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش کرده و پیوسته درباره آنان توصیه مى فرمود، به اندازه اى که ما گمان کردیم براى همسایگان از همسایه خود ارث قرار م ىدهد و حرمت آنان به اندازهاى است که سهمى در مالشان براى همسایه تعیین کرده! الله الله فى القرآن، فلایسبقکم الى العمل به احد غیرکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره قرآن مبادا کسى به عملکردن بدان بر شما سبقت جوید. الله الله فى الصلاه فانه خیر العمل وانها عمود دینکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره نماز، زیرا که نماز ستون دین شماست. الله الله فى بیت ربکم لاتخلوه ما بقیتم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره خانه پروردگارتان (خانه کعبه)، مبادا تا زنده هستید، آن خانه از شما خالى بماند، که اگر رها شد، مهلت داده نمىشوید و به عذاب دچار مىشوید و اگر از شما خالى ماند، کیفر خداوند فرصت زندگى به شما نمىدهد. الله الله فى الزکاه فانها تطفى غضب ربکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید در دادن زکات اموال خود که زکات خشم پروردگار را فرو نشاند. الله الله فى شهر رمضان فان صیامه جُنه من النار: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره روزه ماه رمضان، زیرا که آن براى شما چون سپرى است از آتش دوزخ. الله الله فى الفقراء والمساکین فشارکوهم فى معاشکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره بینوایان و مسکینان و آنها را در زندگى خود شریک سازید و از خوراک و لباس خود به آنها نیز بدهید. الله الله فى الجهاد باموالکم وانفسکم والسنتکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره پیکار کردن در راه خدا به مالها و جانها و زبانهاى خویش. الله الله فى ذریه نبیکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره امت پیغمبرتان، مبادا در میان شما ظلم و ستمى واقع شود. الله الله فى اصحاب نبیکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره اصحاب پیغمبرتان؛ زیرا که رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش فرموده. الله الله فى النساء و فیما ملکت ایمانکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره زیردستانتان، غلامان و کنیزان، زیرا که آخرین سفارش و وصیت رسول خدا(ص) این بود که فرمود: «من شما را درباره دو دسته ناتوان که زیردست شما هستند، سفارش مىکنم». آنگاه فرمود: بر شما باد هنگام معاشرت، به فروتنى و بخشش و نیکویى درباره یکدیگر و زنهار از جدایى و تفرقه و پراکندگى و روى گردانیدن از هم و در نیکوکارى، یار و مددکار یکدیگر باشید و بر گناه و ستمکارى کمک مباشید که شکنجه و عذاب خدا بسیار سخت است. خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مىکنم و شما را به خدا مىسپارم و سلام و رحمتش را بر شما مىخوانم.وصیتنامه امیرالمومنین حضرت على علیه السلام را در کتابهاى حدیث به اجمال و تفصیل و به طور گوناگون نقل کردهاند که یکى را ابوالفرج نقل کرده و در اصول کافى مرحوم کلینى هم نظیر همین وصیت را که ابوالفرج روایت کرده، نقل مىکند. ابوالفرج در «مقاتلالطالبیین» روایت کرده که پس از ضربت خوردن امیر مؤمنان، اطباى کوفه را به بالین آن حضرت آوردند و در میان آنها، هیچ یک در معالجه زخم و جراحى استادتر از اثیر بن عمرو نبود و او متخصص در معالجه زخمها و جراحات بود و از جمله چهل نفر جوانى بود که در زمان ابوبکر در عین التمر به دست خالد بن ولید اسیر و در کوفه ساکن شده بود. این طبیب همین که زخم سر آن حضرت را دید، دستور داد شُش گوسفندى را بیاورند و از میان آن رگى را بیرون آورد و آن رگ را در زخم مزبور نهاد و پس از اندکى بیرون آورد و آن را مشاهده کرد. سپس رو بدان حضرت کرده، گفت: «اى امیر مؤمنان، هر وصیتى دارى، بکن که ضربت شمشیر این دشمن خدا به مغز سر رسیده و معالجه سودى ندارد.» بسم الله الرحمن الرحیم اى حسن! من تو را و تمام فرزندان و خاندانم و هر کسى که این وصیتنامه به او برسد، به تقوا و ترس از خداوندى که پروردگار شماست، سفارش مى کنم و باید نمیرید جز اینکه مسلمان باشید و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید، زیرا به راستى من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: اصلاح دادن میان مردمان از همه نماز و روزه بهتر است و آنچه دین را تباه ساخته و از بین مىبرد، افساد میان مردمان است، ولا قوه الا بالله العلى العظیم [نیرویى جز به وسیله خداى بزرگ نیست]. الله الله فى الایتام، فلا تغبوا افواههم، ولا تضیعوا بحضرتکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید، درباره یتیمان، پس براى دهنهاشان به سبب سنگدلىتان نوبت قرار ندهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه نگاهشان دارید). الله الله فى جیرانکم، فانهم وصیه نبیکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره همسایگانتان که رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش کرده و پیوسته درباره آنان توصیه مى فرمود، به اندازه اى که ما گمان کردیم براى همسایگان از همسایه خود ارث قرار م ىدهد و حرمت آنان به اندازهاى است که سهمى در مالشان براى همسایه تعیین کرده! الله الله فى القرآن، فلایسبقکم الى العمل به احد غیرکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره قرآن مبادا کسى به عملکردن بدان بر شما سبقت جوید. الله الله فى الصلاه فانه خیر العمل وانها عمود دینکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره نماز، زیرا که نماز ستون دین شماست. الله الله فى بیت ربکم لاتخلوه ما بقیتم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره خانه پروردگارتان (خانه کعبه)، مبادا تا زنده هستید، آن خانه از شما خالى بماند، که اگر رها شد، مهلت داده نمىشوید و به عذاب دچار مىشوید و اگر از شما خالى ماند، کیفر خداوند فرصت زندگى به شما نمىدهد. الله الله فى الزکاه فانها تطفى غضب ربکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید در دادن زکات اموال خود که زکات خشم پروردگار را فرو نشاند. الله الله فى شهر رمضان فان صیامه جُنه من النار: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره روزه ماه رمضان، زیرا که آن براى شما چون سپرى است از آتش دوزخ. الله الله فى الفقراء والمساکین فشارکوهم فى معاشکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره بینوایان و مسکینان و آنها را در زندگى خود شریک سازید و از خوراک و لباس خود به آنها نیز بدهید. الله الله فى الجهاد باموالکم وانفسکم والسنتکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره پیکار کردن در راه خدا به مالها و جانها و زبانهاى خویش. الله الله فى ذریه نبیکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره امت پیغمبرتان، مبادا در میان شما ظلم و ستمى واقع شود. الله الله فى اصحاب نبیکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره اصحاب پیغمبرتان؛ زیرا که رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش فرموده. الله الله فى النساء و فیما ملکت ایمانکم…: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره زیردستانتان، غلامان و کنیزان، زیرا که آخرین سفارش و وصیت رسول خدا(ص) این بود که فرمود: «من شما را درباره دو دسته ناتوان که زیردست شما هستند، سفارش مىکنم». آنگاه فرمود: بر شما باد هنگام معاشرت، به فروتنى و بخشش و نیکویى درباره یکدیگر و زنهار از جدایى و تفرقه و پراکندگى و روى گردانیدن از هم و در نیکوکارى، یار و مددکار یکدیگر باشید و بر گناه و ستمکارى کمک مباشید که شکنجه و عذاب خدا بسیار سخت است. خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مىکنم و شما را به خدا مىسپارم و سلام و رحمتش را بر شما مىخوانم. ادامه مطلب چگونگى ضربت خوردن حضرت علی(علیهالسلام) در نوشته تاریخ نویسان پیشین یکسان نیست. کتاب “على از زبان على”، نوشته دکتر سید جعفر شهیدى، محقق و مورخ تاریخ اسلام است. بخش هایی از این کتاب را که درباره چگونگی ضربت خوردن حضرت علی(ع) در ادامه می خوانید. «پسر ملجم شمشیر خود را برداشت و به مسجد آمد و میان خفتگان افتاد. على(علیهالسلام) اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار مىکرد، سپس به محراب رفت و ایستاد و نماز را آغاز کرد ، به رکوع، و سپس به سجده رفت. چون سر از سجده نخست برداشت، ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاى ضربتى که عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد. ابن ملجم گریخت و على در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند امیرمؤمنان کشته شد.»(۱) بلاذرى به روایت خود از حسن بن بزیع آرد: «چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت: فزت و رب الکعبة و آخرین سخن او این آیه بود. «و من یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.»(۲) روایتهاى شیعى و برخى از روایتهاى اهل سنت نیز با آنچه ابن اعثم نوشته مطابقت دارد. به هرحال امام را از مسجد به خانه بردند. دیرى نگذشت که قاتل را دستگیر کرده و نزد او آوردند. بدو فرمود: ـ «پسر ملجمى؟» ـ «آرى!» ـ «حسن او را سیر کن و استوار ببند! اگر مُردم او را نزد من بفرست تا در پیشگاه خدا با او خصمى کنم و اگر زنده ماندم یا مىبخشم یا قصاص مىکنم.» ابن سعد نوشته است امام فرمود: «بدو خوراک نیکو دهید و در جاى نرمش بیارمانید.» و هم او نوشته است روزى که على مردم را براى بیعت مىخواند ابن ملجم دوبار براى بیعت پیش آمد و على او را راند سپس فرمود از پیغمبر شنیدم او ریش مرا از خون سرم رنگین خواهد کرد. شما را سفارش مىکنم به ترسیدن از خدا، و این که دنیا را مخواهید هر چند دنیا پى شما آید. و دریغ مخورید بر چیزى از آن که به دستتان نیاید و حق را بگویید، و براى پاداش [آن جهان] کار کنید و با ستمکار در پیکار باشید و ستمدیده را یار. و شما و همه فرزندانم و کسانم و آن را که نامه من بدو رسد سفارش میکنم به ترس از خدا و آراستن کارها و آشتى با یکدیگر، که من از جد شما شنیدم، میگفت: آشتى دادن میان مردم بهتر است از نماز و روزه سالیان. خدا را، خدا را درباره یتیمان، آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مدارید و نزد خود ضایعشان مگذارید. خدا را، خدا را. همسایگان را بپایید که سفارش شده پیامبر شمایند، پیوسته درباره آنان سفارش مىفرمود چندان که گمان بردیم براى آنان ارثى معین خواهد نمود. خدا را، خدا را، درباره قرآن، مبادا دیگرى بر شما پیشى گیرد در رفتار به حکم آن. خدا را خدا را در حق خانه پروردگارتان! آن را خالى مگذارید، چندانکه در این جهان ماندگارید که اگر [حرمت] آن را نگاه ندارید به عذاب خدا گرفتارید. خدا را خدا را، درباره جهاد در راه خدا به مالهاتان و به جانهاتان و زبانهاتان، بر شما باد به یکدیگر پیوستن و به هم بخشیدن. مبادا از هم، روى بگردانید و پیوند هم را بگسلانید. امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید تا بدترین شما حکمرانى شما را بر دست گیرند، آنگاه دعا کنید و از شما نپذیرند. پسران عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفتهاید و دستها را بدان آلوده، و گویید امیرمؤمنان را کشتهاند. بدانید جز کشنده من نباید کسى به خون من کشته شود. بنگرید! اگر من از این ضربت او مُردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم مىفرمود: «بپرهیزید از بریدن اندام مرده، هر چند سگ دیوانه باشد.»(۳) اندک اندک آرزوى او تحقق مىیافت و بدانچه مىخواست نزدیک مىشد. او از دیرباز، خواهان شهادت بود و مىگفت: «خدایا بهتر از اینان را نصیب من دار و بدتر از مرا بر اینان بگمار!» على(علیهالسلام) به لقاء حق رسید و عدالت، نگاهبان امین و بر پا دارنده مجاهد خود را از دست داد، و بىیاور ماند. ستمبارگان از هر سو دست به حریم آن گشودند و به اندازه توان خود اندک اندک از آن ربودند، چندانکه چیزى از آن بر جاى نماند. آنگاه ستم را بر جایش نشاندند و همچنان جاى خود را میدارد تا خدا کى خواهد که زمین پر از عدل و داد شود، از آن پس که پر از ستم و جور شده است. چون على(علیهالسلام) را به خاک سپردند. امام حسن(علیهالسلام) به منبر رفت و گفت: «مردم! مردى از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسى به رتبه او نخواهد رسید. رسول الله پرچم را بدو میداد و به رزمگاهش میفرستاد و جز با پیروزى باز نمىگشت. جبرئیل از سوى راست او بود و میکائیل از سوى چپش. جز هفتصد درهم چیزى به جاى ننهاد و مىخواست با آن خادم بخرد.»(۴) جز وصیت کوتاهى که نوشته شد، از امام وصیتهاى دیگرى نیز در سندهاى قدیمى دیده مىشود. برخى از آنها را پیش از ضربت خوردن فرموده و برخى را پس از آن که متوجه دیدار خدا گردید.
پى نوشتها: ۱٫ تاریخ ابن اعثم، ج ۴، ص ۱۴۰ـ ۱۳۹ . ۲٫ انساب الاشراف، ص ۴۹۹ . ۳٫ نامه ۴۷ . ۴٫ طبقات، ج ۳، ص ۲۶ . ادامه مطلب حجتالاسلام علی بهجت ضمن اشاره به شاخصترین ویژگیهای پدر خویش، از سرنوشت نامعلوم چمدانی سخن گفت که آیتالله بهجت اسرار مگوی خود را در آن نگهداری میکرد. ادامه مطلب مروری کوتاه بر زندگانی آیت الله العظمی حاج آقا رحیم ارباب ![]() مروری کوتاه بر زندگانی آیت الله العظمی حاج آقا رحیم ارباب
حاج آقا رحيم ارباب در سال 1297 هجري قمري در روستاي « چرمهين» اصفهان به دنيا آمد.
خاندان پدر آقا رحیم، حاج علی پناه، مشهور به ارباب حاج آقا (فرزند عبدالله مشهور به ارباب آقا) فرزند حاج علی پناه فرزند ملا عبدالله شیرانی بود. آقا رحیم در خانواده ای رشد كرد كه افرادی باسواد، اهل شعر و ادب و تاریخ بودند. پدر ایشان در شعر، تخلص «لنگر» داشت و سال ها با عمان سامانی و دهقان سامانی و ملا محمد همامی و دیگر شعرای معاصرش جلسات شعر داشت. آقا رحیم نیز بیش تر اشعار فارسی حافظ و مولانا و شعرای عرب را كه حفظ داشت، از دوره كودكی خود و از طریق شنیدن از زبان پدر و عمویش بوده است. آقا رحیم ارباب بزرگ ترین فرزند خانواده اش بود. وی دو برادر و یك خواهر داشت. یكی از برادرانش، عبدالله ارباب (1298 ـ 1379 هـ ق) استاد بزرگ خط نسخ بود و قرآن و كتاب های دعا را با این خط می نوشت. دومین برادر وی، حاج عبدالعلی ارباب (1304 ـ 1384 هـ ق) بود. او مردی باسواد و اهل كمال بود كه مخارج خانواده به همت وی تأمین می شد. هر دو برادر آقا رحیم از وی كوچك تر بودند، و پیش از او وفات یافتند. اجداد آقا رحیم ارباب از اعیان دهاقین و مشاهیر نجبا و بزرگ زادگان قریه چرمهین از قرای معروف روستای لنجان اصفهان و صاحب مال و ثروت بودند و بدین سبب به لقب ارباب خوانده می شود. پدر و عمویش (ارباب حاج حسن) از ستم بختیاری ها گریخته... به شهر آمدند كه تظلم كنند؛ اما چه نتیجه كه حاكم، خود فاسدتر از آن ها (بختیاری ها) بود و به ناچار برای همیشه در اصفهان و ـ در محله باغ همایون سابق و باغ تختی امروزی ـ ساكن شدند و محل سكونت آن ها چهار خانه تو در تو بود كه چهار طرف این خانه ها اتاق وجود داشت، و هشت خانوار كه حدود شصت نفر بودند در صلح و صفا و آرامش می زیستند.».ايشان در اصفهان نزد علماي بزرگي چون حاج ميرزا بديع درب امامي، سيد محمد باقر درچه اي، آقا سيد ابوالقاسم دهکردي، حکيم جهانگير خان قشقايي و آخوند کاشي، کسب علم نموده و به مقام اجتهاد رسيد. مراتب سير و سلوک را نزد جهانگيرخان و آخوند کاشي فرا گرفت او شاگرد خاص آخوند کاشي بود. و مدت 20 سال متوالي در خدمت وي بود. و انواع علوم را از محضر او آموخت. ارادت وي به استادش چنان بود که بعد از فوت استاد، هر هفته به زيارت قبر وي مي رفت و هنگام فوت نيز وصيت نمود در مجاورت استادش دفن شود. استادان استادان حاج آقا رحیم در اصفهان و نجف به شرح ذیل است:1-حجت الاسلام و المسلمین ابوالمعالی كلباسی. 2-آخوند ملا محمد كاشی. 3- آیت الله سید محمد تقی مدرس. 4- آیت الله حاج سید محمد باقر درچه ای. 5-جهانگیر خان قشقایی. 6-آیت الله سید ابوالقاسم دهكردی (1272 ـ 1353 هـ ق) 7-میرزا بدیع درب امامی (متوفا: 1318 هـ ق) 8-حاج آقا منیر احمد آبادی (1269 ـ 1342 هـ ق) 9-آقا سید محمود كلیشادی (متوفا: 1324 هـ ق) حوزه درسش نيز مجمع فضلا و دانشمندان روزگار بود. شاگردان بسياري را تربيت نمود. از جمله شاگردان او مي توان به: استاد جلال الدين همايي، سيد مصطفي بهشتي نژاد، ملا هاشم جنتي، شيخ محمد باقر صديقين و بسياري از بزرگان ديگر اشاره نمود. احترام به استادان ارادت و عشق آقا رحیم به استادانش، به خصوص جهانگیرخان قشقایی و آخوند كاشی به حدی بود كه نظیرش در كم تر كسی دیده شده است. وی در خدمت آن دو بزرگوار می ایستاد تا بگویند: آقا رحیم، بنشین! آن وقت با ادب در حضور آنان می نشست. نكته مهمی كه در زندگی ایشان قابل توجه است و به عنوان اسوه پذیری از آیت الله ارباب می توان نام برد، این است كه در مورد خدمت به استادش، جهانگیرخان این گونه بود كه كلیه وسایل زندگی و خوراك ایشان را تهیه و غذای ایشان را آماده می كرد و حتی لباس های ایشان را با نهایت احتیاطی كه طبیعت او بود، می شست؛ آن گاه اگر اجازه می داد از خدمتش مرخص می شد.تدریس او شرح لمعه تدریس می كرد. درس شرح لمعه ایشان آن قدر تطبیقی بود و شرح و بسط داشت كه مطالب را استدلالی برای شاگردانشان می گفتند. آن كسانی كه می رفتند درس ایشان و آن را یادداشت می كردند، از شرح لمعه آیت الله ارباب بیشتر از درس خارج دیگران استفاده می كردند؛ به طوری كه كسی شش یا هفت سال به درس خارج حاج آقا رحیم ارباب می رفت، ادعای اجتهادش مقرون به دلیل می شد. چون در هر بحث فقهی، ایشان روایاتش را از بحار الانوار و یا كتب مشهور روایی كه مستند فقه است، نقل می نمودند و یا نظر استادان فقه را با دلایل آن می گفتند. كتاب وسایل الشیعه از كتاب های جامع اخبار فقهی است، كانهُ ایشان آن روایات را حاضر الذهن داشتند و اقوال مختلف فقها را نقل می كردند، با شرح لمعه تمام اقوال را با شواهد روایی و شواهد آیات قرآن كریم، تفسیر، لغت، رجال، درایه آن كاملا بررسی می كردند. مصداق آن چه كه به آن می گویند درس خارج.حاج آقا رحیم ارباب، ابتدا در مسجد حكیم و سپس در مسجد «كرك یراق» تدریس می كردند. وی «فقه را از روی جواهر می گفتند و جواهر هم جلوی ایشان بود. در خارج فقه استنباطشان از روی جواهر آشیخ محمد حسین نجفی بود. فقه را از جواهر می گفتند و اصول را هم از فرائد.» او پس از آن كه بیماری اش شدت یافت، در منزل تدریس می كردند. وی به تدریس، بیش تر از هر چیز دیگر اهمیت می دادند، در طول پنجاه سال كمتر مسافرت رفتند، حتی برای سفرهای زیارتی عتبات مقدس كربلا، نجف، مشهد و حج هم همان یك حج واجب را ایشان رفتند. ایشان درس را تعطیل نمی كردند و در احیای حوزه و تربیت شاگردانی كه هر كدام از علمای این شهر (اصفهان) هستند، نهایت جدیت و كوشش را می نمودند. آیت الله ارباب در سال 1320 جواهر و شرح تجرید علامه را در مسجد حكیم تدریس می كردند. وی معتقد بود تنها تدریس كافی نیست، علما و مجتهدین بر اریكه منبر بنشینند و به بیان مسائل شرعیه و اخلاقیات برای مردم بپردازند. یكی از شاگردان وی می گوید: در زمینه فلسفه، در حد اعلی بودند و به «حكیم» شهرت داشتند. آیت الله ارباب آخرین فروغ های فلسفه در اصفهان بودند. وی مدت ها درس فلسفه می گفتند، لكن بعداً تبدیل كردند به كلام. مانند«شرح تجرید» و هنگامی كه به ایشان پیشنهاد می شود كه شرح منظومه تدریس كنند، قبول نمی كنند و می فرماید: حاضرم شرایع الاسلام (فقه) بگویم. حكمت ایشان «متمایل به حكمت مشاء و حرف های ملاصدرا بود؛ به مطالب صدر المتألهین خیلی اهمیت می دادند. هر وقت حرف از حكمت بود، معمولاً سخنان ملاصدرا یا محی الدین عربی اندلسی را مطرح می فرمودند، زیرا اینها استوانه های علمی ایشان بودند در حكمت و عرفان. وي در فقه بسيار خوش سليقه و داراي استقلال فکري بود. در رياضيات، هيئت و نجوم به تصديق اهل فن، استاد مسلم بود. بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه را از حفظ داشت و اشعار ابن ابي الحديد را در مناقب امير المؤمنين علي عليه السلام مکرر مي خواند و وي را مي ستود. اعتقاد و علاقة آيت الله ارباب نسبت به امير المؤمنين عليه السلام به حدي بود که اين عشق و ارادت با گوشت و خون او آميخته شده بود. و بسياري مواقع احاديثي را از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله که در فضائل امير المؤنين عليه السلام فرموده بودند مي خواندند. يکي از نظريات فقهي حاج آقا رحيم ارباب وجوب عيني نماز جمعه بود. شهيد مطهري مي گويد: « روزي در اصفهان به خدمت ايشان رسيدم و موضوع نماز جمعه به ميان آمد، ايشان مي گفتند: نمي دانم شيعه چه وقت مي خواهد عار ترک نماز جمعه را از خود بردارد و جلوي شماتت ساير فرق اسلامي را که ما را به عنوان تارک نماز جمعه ملامت مي کنند، بگيرد». در خطبه هاي نماز جمعه نيز به بيان فضايل و مناقب حضرت علي عليه السلام مي پرداختند. ايشان آنقدر علاقه به حضرت صديقة طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها داشتند که هميشه در نمازهايشان سورة کوثر را قرائت مي فرمودند. و مي گفتند من نمي توانم اين سوره را در نماز نخوانم. چون اين سوره متعلق به وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله عليها است. حاج آقا رحيم ارباب دو سه سال آخر عمر نابينا شد. وقتي از ايشان پرسيدند: پس از اين همه عمر آيا ادعايي هم داريد يا نه ؟ ايشان فرمودند: در مسائل علمي هيچ ادعايي ندارم، اما در مسائل شخصي خود دو ادعا دارم: يکي آنکه به عمرم غيبت نگفتم و غيبت نشنيدم و دوم آنکه در طول عمر چشمم به نامحرم نيفتاد. در احوال شخصي ايشان نقل است که فرموده بود: برادرم با همسرش چهل سال در منزل ما بودند و در اين چهل سال يک بار هم همسر برادرم را نديدم. ايشان تا پايان عمر به پيروي از استاد خود جهانگيرخان از گذاشتن عمامه پرهيز کردند و خود را شايستة اين مقام نمي دانستند. و حال آنکه اگر کسي با ايشان محشور بود، لياقت ايشان را از همه بيشتر مي ديد. حاج آقا رحيم رمز يک قرن زندگي خود را اينگونه بيان کردند:« من هيچ وقت بد خواه کسي نبودم». آقا رحيم از مسائل سياسي زمان خود نيز غافل نبود. و در زمان استقلال الجزاير فتوايي جهت کمک به مسلمانان و ملت الجزاير صادر کرده بودند. شاگردان از شاگردان مشهور حاج آقا رحیم ارباب که همگی به زهد، علم و تقوای ایشان اشاره می کنند به شرح زیر است:علامه جلال الدین همایی شهید سید محمد حسینی بهشتی شهید محمد مفتح حاج ملا رمضان املایی آقای حسین علی راشد (سخنران معروف) شیخ مرتضی شمس اردکانی آقای سید محمد مبارکه ای سید مصطفی بهشتی نژاد سید محمد حسینی قهدریجانی سید حسین مدرس هاشمی آقای مهدی امام (امام جمعة شهرضا) آخوند نوری (اهل رهنان) آقای میرزا امام دهکردی آقای مصطفی امام دهکردی آقای محمد علی معلم حبیب آبادی آقای مقتدایی آقای سید محمدرضا خراسانی آقای میرزا علی آقا هسته ای آقای رضا بهشتی نژاد ملا هاشم جنتی (پدر احمد جنتی) آقای کلباسی آیت الله ناصری اصفهانی تألیفات حاج آقا رحیم ارباب جزوه ای در علم هیئت نوشته بودند. از جمله آثار ایشان، حاشیه نویسی بر كتب مختلف علمی ـ فلسفی بود ـ به طوری كه مطالب خلاف خود را در سطوری یادداشت و نظر خودشان را نیز می نوشتند. ایشان در این زمینه همانند مرحوم ابوالحسن شعرانی بودند كه بر آثار دیگران حاشیه می زدند. آیت الله ارباب همراه آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی، در تصحیح «تبیان» سعی فراوانی نمود. «مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی در جلسات متعددی كه در هر هفته با حاج آقا رحیم داشتند؛ آن دو با هم گفت و گو می كردند و بقیه سراپا گوش بودند، خوب به یاد دارم كه مدت های مدید، به هنگامی كه مشغول تصحیح تبیان بودند، از بعداز ظهر تا غروب، دو نفری مشغول بودند و گاهی سید دیگری نیز بود كه متأسفانه ایشان را به یاد نمی آورم. به هر حال، تبیان را صفحه به صفحه تصحیح كرده و به پیش می رفتند؛ تا پایان پذیرفت. این تفسیر شامل 76 جزء بود كه در كتابخانه مرحوم آقا محسن اراكی بوده است كه به دستور حاج میرزا علی آقا شیرازی از آن جا توسط استاد حسین عمادزاده به اصفهان ـ برای تصحیح و مقابله ـ برده می شود. از دیگر آثار این عالم فرهیخته، تعلیقات ریاضی در حواشی كتاب «منهاج معادن التجنیس» است كه در نسخه عكسی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران موجود است.حکایتهایی از آیت الله حاج آقا رحیم ارباب درباره مکارم اخلاقی ایشان : احترام به کودکاناز خصوصیات اخلاقی حضرت ایة الله ارباب می توان به احترام و تواضعشان نسبت به واردین به منزل ایشان یاد می نمود، در قدرتشان اگر چیزی بود مضایقه نمی کردند چه نسبت به روحانیون و یا غیر آنها، حتی زمانی که بچه های خردسال همراه با بزرگترهایشان وارد مسجد می شدند، آقا تعهد داشتند که یک چیزی به بچه ها بدهندو یا کاری برای آن ها انجام دهند. حتی یک موقعی مثل اینکه مقداری گردو آماده کرده بودند جهت این مسأله و در این مورد مطلبی را نقل کردند که یکی از مؤمنین « گویا در شهرکرد» جنب مسجدی یک دکانی را وقف کرده بود که مال الاجاره این دکان این بود کودکانی که ظهر ها به مسجد رفته، وضو گرفت و نماز می خواندند آن مغازه دار مواظب بود یک مقداری گردو و بادام به این بچه ها بدهد تا با این عمل این اطفال را به نماز تشویق نماید.تا خوراکتان این است با ما اطباء سرو کار نداریدحاج آقا رحیم ( ره) درنوع غذا وامثال اینها خیلی مراقب بودند به طوری که زمانی مرحوم دکتر محمد ریاحی ( معروف به سرهنگ ریاحی) که از مریدهای خاص ایشان بودند به منزل آقا رفته بود ومرحوم ارباب مشغول خوردن نان وماست بود. دکتر به ایشان گفته بود تا خوراکتان این است با ما اطباء سرو کار ندارید. حتی این پزشک متدین نان سنگکی می گرفت ومی رفت منزل آقا وآنجا ناشتایی می کرد. مرحوم سرهنگ محمد ریاحی از آیة الله ارباب (ره) درخواست نموده بود تا اجازه دهند حمامی جهت استفاده آقا در منزل ایشان بنا شود، زیرا رفتن حمام در بیرون از خانه برای ایشان بسیار مشکل بود. آقای ارباب قبول نکرده وفرموده بودند بروید مخارج آنرا بدهید مستحقین ومستمندان. کم گوی و گزیده گویایةالله ارباب مرد فوق العاده ای بودند هیچ گاه خود را مطرح نمی نمودند و یا هرگز قصد تظاهر نداشتند. خیلی کم حرف بودند، زمان سخن گفتن بسیار موقر و سنگین سخن می گفتند. گاهی در جایی نشسته بودند و ما انتظار داشتیم سخنی بگویند لکن مدت ها طول می کشید تا ایشان را به حرف در بیاوریم. نفوذ کلام حاج آقا رحیمروزی در محله ما (گورتان) آیة الله ارباب در باغی مهمان بودند که این جانب هم در خدمت ایشان بودم. از کوچه باغ عبور می کردیم چند نفر از جوانان بی مبالات آن منطقه چون آنجا خلوت بود مشغول قمار کردن بودند من با دیدن آن منظره احساس ناراحتی کردم که چنین آیة اللهی بر ما وارد شده وبا چنین منظره ای روبه رو شدیم وآیا چه می شود؟ همینطور که یواش یواش می رفتیم یک وقت آقا خطاب به آن جوانان با صدای بلند فرمودند سلام علیکم. آنها سر را بالا کردند تا چشمشان به ایشان افتاد هر کدام از طرفی فرار کردند وبعداً که این جانب با بعضی از آن جوانها برخورد کردم آنها گفتند چرا به ما خبر ندادید که از آنجا متفرق شویم؟ گفتم بنده اطلاع نداشتم که شماها در این محل چه می کنید. آن جوانها برای همیشه دست از قمار کشیدند. این تأثیر یک حرکت بسیار ظریف وبا گذشتی بود که ريالای ارباب داشتند. قدم وکلامشان طوری بود که هر جا قدم می گذاشتند یا کلمه ای می فرمودند فوراً یک اثر مثبتی برجای می گذاشت. (به نقل از حجة الاسلام والمسلمین شیخ اسدالله جوادی) توجه به همسايگانسالی بود که در اصفهان بارندگی بسیار شد وخانه های بسیاری خراب ویا در شرف خراب شدن بود. آقا همسایه ای داشتند که آنقدر هم مذهبی نبود وچند بچه داشت، آقا به عیالشان فرموده بودند بروید در خانه همسایه وببینید در چه وضعی هستند، همسرشان آمده ودیده بود که زن وبچه همسایه گریه می کنند واتاق آنها مشرف به خراب شدن بود وموضوع را برای آقا نقل کرده بودآیة الله ارباب فوراً آنها را به منزل خود برده بودند نکته ای که جالب توجه است اینکه آقا یک اتاق وپس اتاق بیشتر نداشتند وفرموده بودند شما در اتاق زندگی کنید، من وهمسرم در پس اتاق. پس از قطع بارندگی ومرمت خانه، همسایه قصد رفتن به منزل خود را نمود در آن حال آقا فرموده بودند من باید ببینم اتاق قابل زندگی هست یا نه وبعد از آن بروید، پس از تحقیق دیده بودند که مزل او قابل سکونت است سپس فرموده بودند حالا مختارید می خواهید بمانید یا برویداختیار با شماست، نظایر این طور رفتار وصفات فراوان داشتند که ما به همه آنها واقف نیستیم. (به نقل از حجة الاسلام والمسلمین شیخ اسدالله جوادی) آثار صلوات آيت الله ارباب تعريف مي كنند كه: من يك انگشتري داشتم كه به آن علاقمند بودم. زماني بيرون شهر رفته بوديم و آن انگشتري مفقود شد من براي پيدا شدن آن نذر كردم و در اين فكر بودم كه محبوب ترين اشخاص نزد خداوند پيغمبرش است و پروردگار دوست دارد براي رسول او صلوات بفرستيم من نيز پانصد صلوات نذر کردم جهت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اين كار را انجام دادم.پس از مدتي، كدخداي روستاي لايبيد يعني همان منطقه اي كه انگشتري گم شده بود منزل ما آمد و انگشتري را آورد و گفت آقا اين انگشتري را در تخم هنداونه ما پيدا كرده اند. احترام به سيدهجناب آقاي حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود بهشتي اصفهاني فرمودند: يكي از رفقا براي من تعريف كردند: ما جهت طلاق دادن يك خانم علويه كه شوهرش ديوانه شده بود به محضر حاج آقا رحيم ارباب رفتيم، هوا خيلي سرد بود و به آن خانم سيده گفتيم كه شما در خانه بايستيد تا ما برويم ببينيم آقا نظرشان چيست. وقتي قضيه را محضر حاج آقا رحيم ارباب نقل كرديم، ايشان فرمودند: من براي اين كار معذورم و ما را راهنمايي كردند كه خدمت آيت الله شمس آبادي برويم . وقتي كه خواستيم مرخص شويم، ايشان فرمودند: حالا آن علويه كجاست ؟ گفتيم آقا خانم جلوي در ايستاده اند. تا اين را گفتيم ايشان دست هايشان را بلند كردند و گفتند: خدايا از جانب من از حضرت زهرا عليها سلام عذر خواهي كن كه ما در اتاق گرم در كنار بخاري نشسته ايم و يك علويه اين مدت در سرما زير برف ايستاده. مرحوم ارباب اين جمله را سه بار فرمودند و از خدا خواست تا از حضرت زهرا عليها سلام حلاليت بگيرد. ايشان ارادت خواصي به حضرت زهرا داشتند آن گونه كه هميشه در نمازهايشان سورة كوثر را مي خواندند و مي فرمودند: من نمي توانم اين سوره را در نمازهايم نخوانم زيرا متعلق به وجود مقدس حضرت زهرا عليها سلام است. شوق علم آموزیآیت الله ارباب درباره اوقات مطالعه خود در اوایل تحصیلاتشان می فرمودند: از اول شب آماده مطالعه کتاب علمی می شدم و مطالعه ام طول می کشید تا آنکه شام حاضر می شد و لذت مطالب کتاب مهلت به صرف شام نمیداد و غذا سرد می شد و گاهی مطالعه آنقدر به طول می انجامید تا صبح می شد و بعد از تناول غذای شب و اداء فریضه صبح در مجلس درس حاضر می شدم و از شوق علم آموزی اعتنا به کمبود خواب نداشتم . ايشان در 18 ذي الحجه 1396 هجري قمري در روز عيد غدير دار فاني را وداع گفتند. شاگردش استاد همايي در تاريخ فوتش سرود: « جان علم از تن جهان رفته» هم اکنون مزار ایشان در تخت فولاد زیارتگاه عاشقان می باشد. منبع: سایت مجموعه فرهنگی تخت فولاد ، ویکی پدیا ، کتابخانه طهور ادامه مطلب | ||||||||||||||||||||||||||
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : |